اثبات نفی ما عداء

من آن قدر ناعاشقم

که حتا محل به دختر فال فروش هم

یعنی می خواهم بگویم کاری به کارش هم

و به سادگی از کنارش عبور هم

با این همه حاضرم شرط ببندم

سر هزار بار «می خواهمت»

که از تو عاشق ترم

بگو ببینم

کی بود

آخرین باری که خواب دیدی

فنچ کوچکی شده ای؟

یا گل ریزی کنار جاده

یا پژواک فریاد ناتمام «دوستت دا...

اصلن همین دیشب آیا خواب دیده ای که صدای خسرو شکیبایی هستی؟

یا شعر سید علی صالحی؟

یا مثلن همین امروز صبح

وقتی به درختی تکیه داده بودی

پیرمردی به تو گفت:

«هی جوان!

به کجا خیره شده ای؟

مگر عاشقی؟»؟

حالا دیدی؟

دیدی که با همه ی آن احوال من عاشق تر...

با این همه

شرط را اگر تو هم بِبَری

من بُرده ام

---

* «اثبات شیء نفی ما عداء نمی کند»: لازمه ی بودن چیزی، نبودن چیز دیگری نیست.

هایکو کتاب

با این پدیده ی «هایکو کتاب» هم تازه آشنا شده ام. 

هایکو یک گونه ی شعری ژاپنی است. گونه ای سه مصراعی که یک تصویر را نشان می دهد. مثل یک عکس می ماند. هایکوی سنتی هم بیش تر مربوط است به توصیف و عکس گرفتن از طبیعت. 

مدت هاست (شاید نزدیک هفت هشت ماه) که در ایران، پدیده ای راه افتاده به اسم «هایکو کتاب». یعنی که سه کتاب را کنار هم می گذارند و از ترکیب نام این سه کتاب، یک هایکو متولد می شود. 

سایتی هم دارد به همین اسم هایکو کتاب:

http://haikubook.ir

کار جالب و خوبی است. گرچه شاید آن قدرها عمیق و پردوام نباشد، ضمن آن که آن چه معمولن تا به حال ساخته شده (و می توان در این سایت بالا دیدشان) بیش تر فقط قالب سه مصراعی هایکو را رعایت کرده اند و ساختار محتوایی هایکو را (که ارائه ی یک تصویر است، با سکوتی برای فکر کردن، بدون غافلگیری خاص) کنار گذاشته و بیش تر به سراغ ساختار محتوایی رباعی (که غافلگیری در مصراع پایانی از ویژگی های اصلی آن است) رفته اند. اما با همه ی این احوال به هر حال جالب است. 

این هم اولین هایکو کتاب ساخته ی من است:

[تصویر بزرگ تر در هایکو کتاب - اینستاگرام]

بعدن نوشت: این سایت کتاب همه را هم نیلو معرفی کرد بهم. این هم سایت خوبی است. از لحاظ فروش ارزان کتاب های دست دوم و فروش با تخفیف کتاب های جدید.

شعر به مثابه ی دل تنگی

باز باران و آن ترانه های غریب

من و سرما و دست ها در جیب

آسمان هم دلش گرفته انگاری

تو بگو: وای! باز شعر تکراری

تو چه چیز انتظار داری از من؟

نیستم، شاعری، بلد، اصلن!

زحمات زیاد من منجر

شد به این شعر بی رمق آخر:

چون که موهای تو به رنگ پاییزند

نکند حال، دانه دانه می ریزند؟

تو بگو: «این چه حرف بی ربطی ست؟

گرچه این فصل، فصل بی برگی ست

من ولی یک درخت همیشه بهار

جنگل موی من همیشگی، پر بار»

حرف ما تا کجا کشید و هنوز

من نگفتم که در نبودنت هر روز

هر چه که هست و نیست، غمناک است

باد و بوران و برف و کولاک است

مثلن فکر تو اجازه نداد

لحظه ای باشم از خودم دل شاد

(و همین بیت می شود این جور

اگر از ذهن من بشود گم و گور:

فکر تو آن چنان به بادم داد

که نشد لحظه ای بمانم شاد)

تو که رفتی، من و پیاده روی...

کاشکی دچار این بلا نشوی

باز باران و باز تنهایی

پس بگو کی دوباره می آیی؟

--

* عنوان برگرفته از نوشته ای از حامد زمانی: «رمان به مثابه علم»

خاطره ای محو در میان نمی دانم چه چیزها

آخرین نگاه یادم هست

راست و دروغ را به هم بافته بودی

من که از بافتن چیزی نمی دانستم

از تو یاد گرفتم

رج به رج

راست، تیره بود و تار

دروغ، روشن بود و پود

دروغ گفتی که قبل تر ها دوستت می داشتم

راست گفتی که اما دیگر نه


آخرین نگاه یادم هست

می خواستم -شاید برای بار آخر- 

جایی، گوشه ای در آن جاده ی نور داشته باشم

دنبالش کردم

رسیدم به جایی در حوالی دوردست ها

آن روزها که من دوردست ها نبودم

من همین نزدیکی

همین میان حرف ها و نگاه های ساده ی تو

چرا کلاف بافته ها یکهو این چنین در هم پیچید

چرا من و کلاف یکهو سر در گم شدیم تا دور دست ها؟


آخرین نگاه یادم هست

باران می آمد یا غبار هوا چشم ها را می سوزاند، یادم نیست

نگاه تو خیس بود یا من، یادم نیست

فقط حالا از میان روزنه های قلبم

جاده ی نور، غرق آب یادم می آید

خیس باران یا غبار یا اشک یا هر چه...

بعد این همه روز یا هفته یا ماه یا هر چه...

چطور می خواهی یادم باشد؟

تو نامه

نه می خواهم از شر تو خلاص شوم

نه می خواهم از خیر تو بگذرم

تمام تو را می خواهم

همان طور که هستی

**

گام اول عاشقی، تبدیل شماست به تو

گام دوم عاشقی، ترکیب من است در تو

گام سوم عاشقی، نابودی همه چیز است برای تو...

ما همچنان در اول وصف «تو» مانده ایم


***

چه دیده ای از نبودن

که این چنین چسبیده ای به آن

و از آن جدا نمی شوی

نبودنت را می بینم

نبودنت را حس می کنم

نبودنت را می خوانم

نبودنت را اما باور نمی کنم

نگرانم

از این که نکند «نبودن» هم عاشقت شده باشد

و تاب جدایی از تو را نیاورد

**

تو مثل شعری

من مثل قصه

قصه گفتن می دانم

تا دلت بخواهد

شعر گفتن نمی دانم

...دلت نخواهد

**

تو فراتری از یک جسم

تو فراتری از یک روح

تو چیزی هستی که نمی دانم چیست

فقط می دانم نیست

و شاید هرگز نباشی

اما... باید باشی

---

این ها بعد از خواندن کتاب «کوتاه بیا عمرم به نیامدنت قد نمی دهد» از کامران رسول زاده به ذهنم و یا قلبم رسید.

قدر من

من جنگاور مانده بی سپه... می خوانم

من یوسف مضطری درون چه... می خوانم

من چشم به آسمان بی کرانت دارم

من یا رفیق من لا رفیق له می خوانم

مشهد مقدس- 9 مرداد 1392

صحن قدس

توی صحن قدس، زیر گریه های آسمان

ما چه می خواهیم از کل جهان؟

گوشه ی گنبد، نگاه ما و... آه

کاشکی اشکی ببارد چشم مان

---

این تفسیر نیست! فقط توضیحی است برای کسانی که با محیط حرم امام رضا (ع) آشنا نیستند: 

از باب الجواد یا باب الرضا که وارد حرم شوی، یکی از بهترین راه های رفتن به سمت ضریح، صحن قدس و بعد مسجد گوهرشاد است. وارد صحن قدس که شوی، گوشه ی سمت راست، چند تا درگاه پیدا می شود که معمولن درهایشان بسته است. می توانی بنشینی آن جا، که معمولن خلوت هم هست (یا اگر کسی باشد، جوانانی هستند که بحث می کنند یا روضه می خوانند یا مداحی می کنند و گریه). آن جا گوشه ای از گنبد پیداست.

این شبه شعر، صبح یک روز بارانی بعد از نماز صبح در حرم به ذهنم رسید.

نوشته های شبانه- 18: اشک هایش

خودت که خوب می دانی

مرا طاقت بغضت هم نیست

اما وقتی چشم هایت تهران...

ببار اشک!

ببار تا من کاسه ای شوم زیر صورتت

خوشا به حال کاسه ی تشنه ای که از آب زمزم لبریز شود

چقدر اسماعیل وار دست و پا بزنم

تا بباری؟

ای زمزم من!

ببار تا در دریای چشمت غرق شوم

نگاهم را بر کشتی نگاهت بنشان

می دانم! می دانم که صالح نیستم

اما بهانه ای دارم برای نشستن در کشتی ات

ای نوح من!

من، تنها بازمانده ی نسل عاشقان جهانم

بی آن که جفتی باشم...

ببار تا چشمت دریا شود

و نهنگ مردمکت، نگاهم را ببلعد

و من به عبادت برخیزم که:

«منزهی تو!

راستی که من از ستمکاران بودم!»*

چه ستمی بیش تر از این

که هر ثانیه، هر دم

از نگاه تو استغاثه نکردم؟

چه ستمی بیش تر از این که

تبرکی از اشکت نجستم؟

***

قرعه نیندازید ملاحان!

آن کس که ننگ این کشتی است

منم!

دلیل این طوفان اشک

منم!

دلیل این سیلاب بی امان

منم!

مرا از این کشتی، از این قوی سیاه بیرون بیندازید

بی آن که قرعه ای در کار باشد

من دوست دارم غرق شدن در این دریا را

ناخدا اگر نمی خواهد مرا...

می روم، می میرم، غرق می شوم

ای نگاه های ملاح!

بمانید و به صید بپردازید از این دریا!

شما چه می دانید از غرق شدن در این دریا؟!

---

* لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین: معبودى جز تو نيست منزهى تو راستى كه من از ستمكاران بودم (سوره ی انبیا- آیه ی 87)

برهان شک برانگیز

شک من این است

دارم با عقل صحبت می کنم

یا که از روی هوس...

و همین برهان برای بستن لب از سخن

کافی ست

بس!

گرد بام و بر من

دوباره پستچي دو بار مي زند بر در

- کسي براي شما آورده يک خبر

نه! اشتباه آمده اي، نشاني اين جا نيست

پرنده پشت پنجره ي من نيا ديگر

هزاران کنایه

تو را از میان هزاران کنایه، تو را از میان هزار استعاره

تو را گرچه دوری ز من باز هم، صدا می کنم با زبان اشاره

بگو: ترس، آری! حقیقت همین است، بگو: مرگ، آری! بگو تا بیاید

بگو تا بیاید و جانم بگیرد، فقط مرگ آید به این بدقواره

چو موجی گریزان ز دریا بیایم، فقط لحظه ای دست در دستت گذارم

چه خواهد به جز مرگ، موج از خداوند؟ پس از آن که یک دم ببوسد کناره

سکوت است راز میان من و تو، چه تلخ است رازی که گفتن ندارد

بیا چشم در چشم هم دوخته، بگوییم راز مگومان دوباره

...

تو انگار اصلن حواست به من، نبوده ست از اول این غزل!

بخواهی، نخواهی تو را عاشقم، چه گویم؟ چه خوانم، به جز تو چه چاره؟

---

پی نوشت: فاضل نظری می گوید: خواستم با غم عشقش بنویسم شعری

گفت هر خواستنی عین توانایی نیست 

به عظمت نامت

یک حرف توی گوشی و... فریاد می شوم

یک بغض توی سینه و... غمباد می شوم

ورد زبان من شده عین و شین و قاف

دارم به نام خوب تو معتاد می شوم

ببار ای بارون...

درد من این بود کاین تن خاک بود و گِل نبود

با خودم گفتم که دل می بندم اما... دل نبود

در میان برزخ تردیدهایم مانده ام

بغض اگر سر باز می کرد، این قَدَر مشکل نبود

کودکانه ها

یک گاز و دو گاز بر نان سبوس...

توی بغل مامانی اش خود را لوس...

با بغض تمام می شود هر جمله

دختر بچه ای که توی ایستگاه اتوبوس...

---

«یا لَب تو که آفلیده ای خوشگل و جِشت

ای کاش که لوحی بدمی دَل این خشت»

گفتم که چیه معنی این؟ تو گفتی:

«نعنی که اگه بخونی می لی تو بهشت»

6 عاشقانه با پیامبران

این نیست گناه تو که سیبی چیدی

یا این که ز راه راست سرپیچیدی

این سیب و درخت عاشق هم بودند

تو عشق درخت را از او دزدیدی

---

گفتند که بر سر غذا جنگیدند

وقتی که نزاع من و او را دیدند

قابیل فقط قبر کندن را یاد گرفت

انسان ها، عشق را نمی فهمیدند

---

ما جفت همیم و از دو راه آمده ایم

هر دو به امید سرپناه آمده ایم

حالا که کنار تو نشسته ام می فهمم

این کشتی نوح نیست، اشتباه آمده ایم

---

یک لحظه قدم های تو را می خواهیم

از دوری تو سوخته و پر آهیم

حالا که میان ما نشستی، حالا

خاموش شود آتش ما ابراهیم

---

تو معجزه کردی و تقاصش را من...

باید بدهم پس، که شدم عصّا من؟

هر چند تقلبی و شعبده باشد باز

من عاشق این مار شدم موسا، من!

---

هر روز به یاد من تو می آیی، تو

هر چند که نیستی، تو این جایی، تو

آی ای تو کبوتر گِلی، آی ای تو

من عاشق آن روح مسیحایی تو

قطعه ی طنابیه

--- فکر می کنم: تقدیم به تو ---

من کسی نیستم که با طناب تو

بروم تا ته چاه و برگردم

رفته ام با همین طناب تا ته چاه

فکر برگشت را نمی کردم...

باز هوای سخنت آرزوست

یک تکه قلب مرا می کنی با هر

حرفی که می زنی، انگار می شوم پر پر

بس کن، نگو از عشق و عاشقی، بس کن

داری مرا دیوانه می کنی دیگر

افشای یک سند محرمانه

بین "خودمان" و "خودتان" گم بودیم

هر روز سر زبان مردم بودیم

بگذار بگویم این حقیقت را که

ما حاصل یک سوءتفاهم بودیم

یوسف در بند

باید که یوسف وار، ذکر «رب السِّجنُ»* خوانده باشی

حتا اگر روز تولد توی زندان مانده باشی

نشکن غرورت را بمان ای قهرمان محکم تر از پیش

نگذار وقتی مادرت می بیندت، درمانده باشی

در یاد دارم، دست تو آماده ی سیلی زدن بود

شاید که توی گوش زندان بان خود خوابانده باشی

قدری صبوری کن، تحمل کن، حقیقت خواهد آمد

باید که تا آن روز، هر چه باطل از خود رانده باشی

* «قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَ»- سوره ی یوسف، آیه ی 33 ([يوسف] گفت پروردگارا زندان براى من دوست‏داشتنى‏تر است از آنچه مرا به آن مى‏خوانند و اگر نيرنگ آنان را از من بازنگردانى به سوى آنان خواهم گراييد و از [جمله] نادانان خواهم شد.)

سه شنبه

سه شنبه٬ چه زیبا٬ چه شیرین

سه شنبه تو را دیدمت بهترین!

سه شنبه خدا چشم های تو را

پلی بین ما و خودش آفرید

سه شنبه خدا چشم های تو را

نگه کرد و بر خود بگفت: آفرین

 

* با احترام سه شنبه ی استاد قیصر امین پور

--- اصفهان٬ ۳ آبان ۱۳۸۹---

اما نیست

شنیده ام که هیچ نشان از بهشت این جا نیست

و هیچ کسی به اندازه ی تو زیبا نیست

میان برزخی از شهوت و هوس غرقیم

اگر کسی بمیرد از این غصه، بیجا نیست

تمام عمر را به دنبال عشق می گشتم

در این زمانه به دنبال آن نگرد، زیرا نیست

تو گفته ای که همیشه امید داشته باش

امید گرچه عزیز است، ولی حکایت این ها نیست

حکایت دل خاکی، پر از امید پریدن

در این زمانه ولی هیچ کس چو عیسا نیست

درست سی، نه چهل، نه هزار روز می شود

که نیستی، نکند در جهان، طور سینا نیست؟

تو نیستی و بیش از این سخن نباید گفت

سخن بدون تو ابتر ...

----اصفهان- ۲ آبان ۱۳۸۹----

خواب ماه

«چه بسیار خواب های شب که انسان را از تصمیم های روز باز می دارند.»

 

قرار نبود مثل قدیما هی تو خوابم بیای

ای به فدای تو بگو از جون من چی می خوای؟

دوباره خواب تو رو می بینم و گر می گیرم

بیدار می شم٬ تو نیستی٬ من توی خودم می میرم

تو خواب من هم مث بیداریا خوب و ماهی

ماه مگه زشت می شه توی تاریکی و سیاهی؟

تازه تو شب ماه قشنگیاشو رو می کنه

تازه تو شب ناز و اداهاشو شرو[ع] می کنه

خوب می دونی عاشق دیدن تو توی خوابم

عمریه تشنه ام به دنبال یه جرعه آبم

اما تموم زندگیم تباه شد تو رویا

تموم زندگیِّ من٬ دیگه تو خوابم نیا

---۲ مهر ۱۳۸۹- اصفهان---

غزل، غزل، چشم تو

بذار نبینم دوباره چشاتو

یا که دوباره نشنوم صداتو

خودت می دونی که تو ماهی والله

خوب می دونی که دل بخواهی والله

صدای تو تا که غزل می خونه

رسوب می شه٬ روی دلم می مونه

چشمای تو قصیده ای بلنده

که مطلعش به عرش اعلی بنده

با یه ترانه چه جوری می تونم

قصیده ی چشم تو رو بخونم؟

دلم می خواد نبینمت تا ابد

بذار فراموشت کنم خوب یا بد

--- ۲۸ شهریور ۱۳۸۹- اصفهان---

دلم می خواد بمیرم

حالا که تو دست زمون اسیرم

آخ که چه قدر دلم می خواد بمیرم

من به فدای چشمای قشنگت

ببین که دوریّ تو کرده پیرم

می گفتی عشق حق مسلم ماست!

بگو که حقمو چه جور بگیرم؟

بس که بزرگیّ و بزرگواری

به اسمتم که می رسم، حقیرم

تو بودم و تو هستم و تو خواهم!

حتا فراموشم شده ضمیرم

وقتی تموم آدما دو رنگن

چرا نگم از کل دنیا سیرم؟

آخ که چه قدر دل تنگ یک نگاتم

آخ که چه قدر دلم می خواد بمیرم

 

---- ۲۵ شهریور ۱۳۸۹- تهران ----

مستی

گفتم

گاهی که مست می شوم

نمی فهمم چه می گویم

جدی نگیر

اگر گفتم

دوستت دارم

مرگ

زنبورها که نیشش زدند

مُرد

زنبورها که نیشش زدند

مُردند

**

پرسیدم:

او که گناهی نداشت

جز آن که ناخواسته

به خانه ی آن ها قدم گذاشت.

پرسیدم:

آن ها که گناهی نداشتند

جز آن که بیگانه ای

ناخوانده به خانه شان قدم گذاشت.

مرگ پاسخی نداد.

فقط

برای آن که صدایم را بهتر بشنود

یک قدم به من نزدیک تر شد.

دو تکه شعر مانند

----تقدیم به تو----

فردا که عشق مرد

تمام است کار من...

عاشق شو ای تمام دل من

تمام من...

***

پر از حسم امشب

پر از حس

پر از حس پرواز با تو

تو را دوست دارم عمیقا

به اندازه ی قلب گنجشک های در حال پرواز...

بیا تا برایت بگویم

بیا تا برایت بگویم

چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من

شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد

و خاصیت عشق این است...

(سهراب سپهری)

معرفی کتاب: من و تو کتابیم

من و تو کتابیم را دوست خوبم حجت مستقیمی بهم داد. جملات زیر را از این کتاب انتخاب کرده ام. (ذکر این نکته را ضروری می دانم که خواندن کتاب با تصاویر زیبایش بسیار جالب تر از خواندن تک جمله های زیر است که ناقص ند و همه ی جملات زیبای کتاب نیستند.):

- آدم های بی دوست، کتاب های بی خواننده اند.

- زخم ها جمله های کتاب دردند.

- آذرخش/ قلم طلایی آسمان است/ به کارش نمی گیرد / مگر برای نوشتن باران

- چرا کتاب دشت ها را نمی خواند؟ / مگر باد / بی سواد است؟!

- ماه ، مادربزرگ ستاره هاست/ هر شب / هر چه بتواند / از کتاب خورشید برایشان می خواند

من و تو / دو کتابیم / یا دو فصل از یک کتاب

- قلمی از نور می خواهد / آن که در ظلمت می نویسد

- می گویی: "من کتاب نیستم" / پس این همه جلد چیست؟

- به من نگو که هستی/ لذت خواندنت را به من بده / صفحه به صفحه

- کتاب های مبتذل پر خواننده اند / اما کتاب خوب / خوانندگانش را چون دوست / بر می گزیند

- چرا / هر گاه شمع / تاریکی را می خواند / می گرید؟

- زبان / تنهاد صفحه ای است / که اشتباهی در کتاب قلب / صحافی شده است

- دانه، نخستین کلمه ی کتاب درخت است

- از کتاب بیابان/ در حافظه ی دریا، / نمک به جای می ماند

بگذار لمست کنم / تا نوشتن بیاموزم!

منبع : من و تو کتابیم / جمال جمعه / (ترجمه از عربی:) عباس نادری / چ ۱ : ۱۳۸۵ / نشر نزدیک

صرف ضمائر

من، تو
من، تو
هر چقدر هم معلم فرياد بزند
دِ میمون!
بگو او
باز مي گويم
من، تو
من، تو

رفتن همانا و ...

دلش گرفته آسمون

مي خواد بباره انگار

دلاي ما زمستونه

با اين که اومد بهار

**

بهار اومد ولي يکي

ديگه ميون ما نيست

يکي که از درس خدا

گرفته نمره ي بيست

یک هیچ (تصحیح)

شعر زیر تصحیح شعر یک هیچ است از سوی آقای حجت مستقیمی:

بارالها چندیست ز تو دورم من

در نزد تو چون وصله ی ناجورم من

 

با آن که ز عشق تو تهی من نشوم

چون لک سیاهی در میان نورم من

 

ضررم هیچ سود هم ندارم برای تو

مانند یک ملخ، آری یک مورم من

 

این حال ببین که نوای ناله ام بلند

یارا ببین که ناله ی پر شورم من

 

جانا، تجلی خود را نشان بده

سی روز شد که همین جا در طورم من

 

حرفم تمام اگر چه جوابم تو می دهی

نامرده چون جنازه ی در گورم من

یک نکته.

شعر دیکته را که قبلا در وبلاگ قرار داده بودم ( لینک) از جناب آقای یاسر قنبرلو است. (لینک)

همین.

یک هیچ

با این که چند سالی از تو دور هستم من

در پیش تو چون وصله ای ناجور هستم من...

اما از عشق تو خالی نمی شوم

چون سایه ای سیاه در پیش نور هستم من

با این که هیچ هم ندارم برای تو...

با پایی از ملخ آری یک مور هستم من

تا چند لحظه پیش صدای ناله ام بلند

حالا ببین که ناله ی پر شور هستم من

ربی تجلی خود را نشان بده

سی روز شد که همین جا در طور هستم من

حرفم تمام اگر که جوابم نمی دهی

نامرده چون جنازه ی در گور هستم من

محکمه ی الهی

محکمه ی الهی

خلیل جوادی

 

یه شب که من حسابی خسته بودم

همین جوری چشامو بسته بودم

سیاهی چشام یه لحظه سر خورد

یه دفعه مثل مرده ها خوابم برد

تو خواب دیدم محشر کبرا شده

محکمه ی الهی برپا شده

خدا نشسته، مردم از مرد و زن

ردیف ردیف مقابلش واستادن

چرتکه گذاشته و حساب می کنه

به بنده هاش عتاب خطاب می کنه

می گه "چرا این همه لج می کنین؟

راهتونو بی خودی کج می کنین؟

آیه فرستادم که آدم بشین

با دلخوشی کنار هم جم بشین

دلای غم گرفته رو شاد کنین

با فکرتون دنیا رو آباد کنین

عقل دادم برین تدبر کنین

نه این که جای عقلو کاه پر کنین

من بهتون چقدر ماشا الله گفتم؟

نیافریده بارک الله گفتم؟

من که هواتون رو همیشه داشتم

حتی یه لحظه گشنه تون نذاشتم

اما شما بازی نکرده باختین

نشستین و خدای جعلی ساختین

هرکدوم از شما خودش خدا شد

از ما و آیه های ما جدا شد

یه جو زمین و این همه شلوغی؟!

این همه دین و مذهب دروغی؟!

حقیقتا شماها خیلی پستین

خر نباشین گاوو نمی پرستین"

از توی جمع یکی بلند شد ایستاد

بلند بلند هی صلوات فرستاد

ادامه نوشته

قطعه ای برای تو

---تقدیم به تو----

باز یک کلام و بعد ... خاموشی

آه این بود رسم جوان مردی؟

 

من دلم سخت نازک است و تنها تو

نیک می دانی دوای این دردی

 

باز هم نگاه عاشق من

باز هم جواب می دهی با سردی

 

تو که این قدر خوب و زیبایی

این چنین با دلم چرا کردی؟

آنم آرزوست

ماه مهان و شاه شهانم آرزوست

پا بسته بر زمینم و آسمانم آرزوست

 

من را چه کار با حوریان بهشتی؟

تنها تو را ز هر دو جهانم آرزوست

 

کی مست گشتم و عاشق به روی تو؟

این یار بی زمان و مکانم آرزوست

 

چرکین شده است قلبم از این همه گناه

باران من ببار، آب روانم آرزوست

 

...ادامه در <<ادامه مطلب>>

ادامه نوشته

آیا تو هم؟

----تقدیم به تو----

 

امشب به یادت بوده ام ،آیا تو هم؟ آیا تو هم؟

دل در دلم نبود، دلم، پر شد ز غم، آیا تو هم؟

 

بغضی گلویم را برید، حتی نفس هم سخت شد

کل وجود از یاد تو، پر بیش و کم، آیا تو هم؟

 

مشتاق یک آن دیدنت، از دورها بوییدنت

در فکر خود می بینمت، من دم به دم، آیا تو هم؟

 

راه وصالت سخت و صعب، ای راهبر یاری رسان

بی تو ندانم راه را، نه چم نه خم، آیا تو هم؟

 

در این شبان بی کسی، این آرزوی من بود

ای کاش هر شب بینمت، در جام جم، آیا تو هم؟

 

لبریز از دل تنگیم، دل تنگ روی ماه تو

ای روی تو آتش زند، جان و دلم، آیا تو هم؟

 

آیا تو هم همچون منی، ای نام تو زیباترین؟

زیبای من، خوابی مگر؟ آیا تو هم؟ آیا تو هم؟

امروز نبودی

---تقدیم به تو---

امروز ندیدمت من / دل نگرونت شدم

دل تنگ اون نگاه/ عاشق کشونت بودم

 

دل تنگ بودم حسابی/دلم هزار تا راه رفت

گفتم که شاید، شاید/ تا ابد اون نگاه رفت

 

تو خوب می دونی که من/ صبر و قرارم کمه

یه روز اگه نباشی/دلم پر ماتمه

 

به انتظار فردا/شب رو به صبح رسوندم

اسم تو رو با آواز/ بلند بلند می خوندم

 

کاشکی دوباره فردا/ خنده هاتو ببینم

اشک تو چشام جمع بشه/توی خودم بمیرم

ديکته

اين شعر را آقا حجت برايم فرستاد. اما ننوشته بود شاعرش چه کسي است.

 

بچه ها دیکته دارید ، قبولی سخت است

هر کسی درس نخواند به خدا بد بخت است

حرف ها مثل هم اند از همه جا می آیند

گاه چسبیده به هم گاه جدا می آیند

جمله ها اکثرشان سخت و دو پهلو هستند

جمله ها مثل دوتا دوست به هم  وا / بستند

بچه ها روز مهمی است ! بخوانید که من ... 

 سر قولی که ندادید بمانید که من ـ

ـ دوست دارم جلوی چشم کسی بد نشوید 

 از خیابان ِ خدا با عجله رد نشوید !

روز ها از پَس ِ هم رد شد و موعود رسید 

روز مقبولی و تجدیدی و مردود رسید

دست ِ من بید شد از ترس ِ ... معلم : سر خط 

بچه ها حرف نباشد ، بنویسید فقط !

بنویسید خدا بعد بخوانید هوس 

 « بنویسید قناری و بخوانید قفس »  

بنویسید که طوفان و تلاطم شده است 

 هی بچرخید! خدا پشت ِ خدا گم شده است !

بنویسید زمین سخت غریب است ، غریب 

وقت ِ افتادن از این تخت ، قریب است ، قریب !

بچه ها گوش کنید این دو سه خط سنگین است

بنویسید شعف دخترکی غمگین است

روزگاری است تزلزل به تنش زل زده است

چشم های هوس از دور به او پل زده است

بنویسید شعف دخترکی کم پیداست 

این همه گم شده اما همه جا غم پیداست!

گرچه بابا غم نان می خورد و ما نان را

 آخرین خط بنویسید بزرگ است خدا

***

بچه ها خسته نباشید ورق ها بالا !

السلام

سلام حضرت مولا جسارت است می دانم

ولی دل من از تو دعای شبانه می خواهد

سلام شاه دو عالم سلام روح خدا

گدای کوی تو لطفی شهانه می خواهد

سلام رامش دل ها سلام مظهر مهر

دلم چموش گشته باز هم دهانه می خواهد

سلام مظهر لطف و سلام مظهر جود

کبوتر دل من از تو دانه می خواهد

سلام هر چه که هستی سلام یا مولا

مگر سلام کردن تو هم بهانه می خواهد؟

ننه جون آي ننه جون

ننه جون آي ننه جون

زن خوب و مهربون

كجا رفتي بي خبر

قلب تو باتري نداش،

عشق كه داش يه عالمه

هر چي كه بگم ازت

به خدا بازم كمه

دوباره تو خواب و رويام

مي بينم يك زني كه نشسته روي تشكا

پا مي شه

مي ذاره پشت پسرهاش متكا

داداشش مياد به دوشش يه عبا

همه مي رن زير كرسي،

چه صفايي داره كرسي به خدا

بابا جون سيگار به لب نشسته گوشه ي اتاق

داره كل كل مي كنه با مشت علي

مي گه از زميناي سورچه بالا

كه توشون كار مي كنن اوشونيا

دختراي ننه جون تو مطبخن

بوي دم پخت دوباره دماغا رو حال مياره

پاشو سفره رو بچين آي ستاره

نوه هاي ننه جون توي حياط

با خروس  و مرغا بازي مي كنن

دايي جون رفته بالا

توتاي قرمزو ميندازه براي بچه ها

شب چله س ننه جون

قصه بگو قصه بگو

قصه ي كبوتراي دزد بگير

قصه ي حسن كچل

قصه ي علي قلي پخشه گير

يكي بود يكي نبود

زير گنبد كبود

جم جمك برگ خزون

لالايي اي بچه جون

ننه جون آي ننه جون.

ننه جون آي ننه جون

بابا جون آب مي خواد پاشو بهش آب بده

ديگه وقت رفتنه

بابا جون نا نداره

ننه جون آي ننه جون

چقده تنها شدي

چقده چين و چروك

روي لبخند قشنگت افتاده

ميگي عسك نگير ننه

مي خواسي وقت جوونيام بياي وقت بله

اومدم آهاي ننه

اومدم اما چقدر دير اومدم

وقتي مي خواسي بري كسي نبود

كه بهت آب بده

آبت نبود

نونت نبود

تنهايي رفتنت چي بود

حالا كه دوتاييتون كنار هم

حالا كه مثل دو تا عروس دوماد

حالا هر وخ كه خاله صغري بخواد آب بريزه رو قبرتون

يه حلب پر مي كنه مي ريزه روي دوتاتون

ننه جون آي ننه جون

زن خوب و مهربون

خانوم لچك به سر

بستي چارقد به كمر

مي ري توي چلتوكا

مي كاري عشق و صفا

وقتي مي خندي دوباره،

دلامون غنج مي ره

به خدا زندگيمون بي تو يه چيزي كم داره

دعا كن دوباره بارون بباره

ده ديگه آب نداره

ديگه چاه ها همه خشكن

موتوراب خراب شده

زمين پشت قبالت مي بيني چطور شده

پسراي ننه جون پاشين بياين

فصل تولكي رسيد

پاچه ها بدين بالا

بيايين تو چلتوكا

بچه ها تنگ نكارين

اگه مشت علي بخواد درو كنه داس نمي ره تو ساقه ها

دختراي ننه جون آتيشو رو به را كنين

مرداتون گشنه شونه

تشنه شونه

صب تا حالا تو گل بودن خسته شونه

پسرا و دخترا و نوه هاي ننه جون

ننه جون منتظره

ننه جون دس تنهاست

جون هر كي دوس دارين

جون من پاشين بياين

پاشين بياين

باز هم

باز هم دلم براي تو مي ميرد

آتش مي گيرد

باز هم نسيمي دگر

طوفاني از آتش

باز هم سياوش

باز هم عبور آسان تو

از ميان شعله هاي آتش

باز هم دمي مسيحايي

پرتاب ابراهيم

باز هم گلستاني از آتش

مي روي

بر مي گردي

باز هم تپش هاي دلم

مي ميرد

مي گيرد

عشق تو را در بر

طوفاني از آتش

باز هم سياوش

باز هم سياوش

قرن ما

قرن ما قرن بیست و یک

قرن صفر و یک

**

قرن گیسوان کوتاه رودابه

قرن شیخ صنعان

قرن عاشقی با رایانه

**

قرن هتک حرمت به ساحت فرهاد

قرن جولان خسرو

عشوه های شیرین

عاشقی روی ییاده رو

**

قرن کشتی بی آدم نوح

قرن جمع آوری جفت جفت حیوان

انقراض نسل انسان

**

آی خانم ها

آی آقایان

مژده مژده

جنس ارزان

عاشقی به یک آن

صد تومان برای هر تن عریان

**

قرن چشم قرن لب قرن ابرو

قرن مردان هیز و بی چشم و رو

گونه های یر بوسه

قرن آغوش های سرد و بی روح

**

قرن لیلی و مجنون گذشته

قرن ما قرن جک قرن رز

قرن کشتی های شکسته

**

قرن مرگ زال و فرهاد و مجنون

قرن ما قرن ما قرن ما نیست

یک نصیحت

آی عاشق

راه بیرون رفتن از این قرن...

- مرگ شاعر-