فایل نتیجه های کنکورهای زبان شناسی

امسال من در گرایش «آموزش زبان فارسی به غیر فارسی زبانان (آزفا)»ی رشته ی «زبان شناسی» دانشگاه «علامه طباطبایی» قبول شدم. در مدتی که برای کنکور می خواندم، بر اساس اطلاعاتی که مخاطبان وبلاگ «زبان شناسی همگانی» در کامنت های خود در این وبلاگ گذاشته بودند، یک فایل اکسل تهیه کردم از رتبه ها و درصدهای کسانی که در کنکور زبان شناسی شرکت کرده اند. این فایل را برای خودم درست کرده بودم تا انتخاب رشته ی خوبی داشته باشم اما کم کم فایل مفصلی شد و فرستادمش برای آقای «مقدس»، نویسنده ی وبلاگ «زبان شناسی همگانی» و ایشان هم لطف کرد و فایل را در وبلاگ قرار داد. (این فایل، نسخه ی اول این نتیجه هاست و می تواند مرتب تر و کامل تر بشود و تحت عنوان نسخه های جدیدتر برای دانلود قرار داده شود)

متن یادداشت ایشان و لینک دانلود آن فایل:

آقای امیر حسین مجیری زحمت کشیدند و فایلی اکسل از تمام نتایج سال‌های گذشته تا امسال برای ما تهیه کردند و من هم اون رو در اختیار شمایی قرار می‌دم که تصمیم دارید در آزمون‌های آینده شرکت کنید. همون طور که در توضیحاتی در خود فایل اومده ممکنه اشتباهاتی در اون وجود داشته باشه اما با این حال قابل استفاده هست. برای باز کردن این فایل باید نرم افزار مایکروسافت اکسل 2007 رو در کامپیوتر خودتون داشته باشید. ضمن اینکه از خانم مقدم که پیشنهاد اولیه چنین کاری رو دادند تشکر می‌کنم.

دانلود فایل اکسل (نسخه ی اول) نتیجه های کنکورهای کارشناسی ارشد زبان شناسی در سال های گذشته (درصدها، رتبه ها، دانشگاه های قبولی و...)

از کوچه ی سام: آقای منتقد برای طرفداران نمی نویسد!

این کتاب را مدت ها پیش خواندم و می خواستم مفصل در موردش بنویسم. اما طبق معمول بیش تر وقت هایی که تصمیم بر مفصل نویسی می گیرم، این کار هم رفت تا وقتی حوصله ی مفصل نوشتن باشد و حوصله نبود و...

در هر صورت: یک صحنه ای را تصور کردم که در آن هوشنگ گلمکانی نشسته است در جمعی از دوست داران سینما و از آن میان کسی بر می خیزد و شروع می کند با هیجان و آب و تاب تعریف کردن از گلمکانی و این که چقدر خوب می نویسد و این که چه منتقد خوبی است. گلمکانی با بی خیالی نگاهش می کند و بعد شانه بالا می اندازد!

[هوشنگ گلمکانی- منبع عکس: سینمای ما]

این ویژگی هوشنگ گلمکانی در این کتاب است. او منتقدی برای طرفداران نیست. او نظر خودش را در مورد فیلم می نویسد. اگر از فیلمی خوشش آمده می نویسد خوشم آمده و اگر نیامده، خب نیامده! تعارف نداشتن و صریح نظر دادن مهم ترین ویژگی یک منتقد می تواند باشد که گلمکانی انگار دارد! و احتمالن همین است که کسی مثل مصطفا مستور را حامی او می کند. (گرچه برای گلمکانی انگار این چیزها مهم نیست بنا به همان حرفی که زدم!)

دیگر ویژگی های نقدهای او در این کتاب:

- نگاه از زاویه ای خاص به فیلم: مثلن نگاه از زاویه ی اقتباس ادبی یا نگاه از زاویه ی فلان موضوع در فیلم. این گرچه برمی گردد به پرونده های خاصی که آقای منتقد برایشان نوشته است و هرکدام موضوع خاصی داشته اند اما در هر صورت درس خوبی است. درس این که چطور می توانیم به یک فیلم از یک زاویه ی خاص نگاه کنیم.

- تاکید بر ژورنالیستی بودن نقدها: در کتاب مدام تاکید می شود که این ها نقدهای ژورنالیستی است و نه علمی. این خیلی خوب است! یعنی تکلیف آدم را معلوم می کند با کتاب.

- کتاب خوان بودن گلمکانی: تعجب برانگیز است که آدمی این چنین عاشق فیلم باشد و همزمان کلی هم کتاب بخواند! یعنی برای من عجیب بود اما واقعیت داشت. گلمکانی یک آدم کتابخوان است و همین است که او را از دیگر فیلم دوستان (حداقل آن ها که من دیده ام) یک سر و گردن بالاتر می برد.

- استقبال از روش های جدید فیلم سازی ("ده" کیارستمی، "عشق تنهاست و از پنجره ای کوتاه به بیابان های بی مجنون می نگرد" امید بنکدار و کیوان علی محمدی، "یک بوس کوچولو" فرمان آرا  و "دیوار صوت" امیر نادری): معمولن منتقدین قدیمی با دیده ی بدبینانه به آثار و تجربه های جدید نگاه می کنند اما ویژگی گلمکانی این است که دید بازی دارد. آماده است که از تغییرات استقبال کند. همان طور که جایی از کتاب می گوید به استقبال دی وی دی رفته است به جای نوارهای قدیمی فیلم! همین تغییر ظاهری را هم خیلی از قدیمی ها نمی پذیرند با توجیه هایی نظیر "نوستالژی" و این ها. در کل تغییر کردن کار آدم های شجاع است و آدم های شجاع، باید تحسین شوند. گلمکانی باید تحسین شود!


[از کوچه سام- منبع عکس: سایت آی کتاب]

عبارات برگزیده

- حالا هیچ چیز را با متر واقعیت نمی سنجم، مگر این که خود فیلم چنین قراری بگذارد. هر فیلم، اصول خود را بنا می کند. جهان خود را می سازد و همه چیز باید با ترکیب و پرداختی موزون و هماهنگ (خوش ساخت) معنایش را در آن دنیا بیافریند. [ص 18]

- هر ساختمان، مصالح خاص خود را می خواهد و هیچ قاعده و قانونی در سینما، تعمیم پذیر و خدشه ناپذیر نیست. [ص 119]

- فیلم هایی هست که با قلب ساخته می شود، نه با مغز [ص 133 به نقل از بهرام بیضایی]

- هر اثر هنری، اصول خود را بنا می کند. هیچ یک از مواردی که در کتاب های درسی سینما به عنوان "اصول" نام برده می شوند، خدشه ناپذیر و قابل تعمیم نیستند. گابریل گارسیا مارکز می گوید: "نویسنده [و در این جا، فیلم ساز] مختار است هر چه می خواهد ببافد، به شرط آن که بتواند آن را بقبولاند." [ص 134]

- هر فیلم، اصول خود را بنا می کند. با یک متر، نمی شود هر اثری را اندازه گرفت. همه ی آثار را نمی شود در قالب های پیش ساخته ریخت که اگر در آن ها جا گرفت خوبند، وگرنه بد. این گونه اصول گرایی افراطی، باعث جزمیت و مانع از پویایی ذهن هنرمند و تماشاگر می شود. اگر اصول، مدام  در حال تحول نبود، نقاش ها هنوز هم در حال کشیدن پرتره و منظره بودند. سینمای آوانگارد را که به کلی منکر هرگونه اصولی است مثال نمی زنم، حتا سینمای تجارتی و حرفه ای و سینمای هنری شناخته شده ی دنیا به چنان اصول شکنی ها و بی منطقی هایی دست می زنند که با منطق و اصول و معیار روز قبلش نمی خواند. [ص 135]

- همه ی آن چه را می توان به عنوان "حس و حال روانی و عاطفی تماشاگر" خلاصه کرد، بسیار اهمیت دارد.  شخصن برایم توانایی فیلم در تاثیرگذاری و برقرار کردن ارتباط حسی با تماشاگر دارای اهمیت درجه اول است. [ص 135]

- فیلم، اول باید لذت بخش باشد، بعد هر چیز دیگری باشد. هر کوششی برای اولویت دادن به آن چیزهای دیگر نسبت به لذت بخش بودن آن، هم نقض غرض است و هم محکوم به شکست. البته لذت بردن از فیلم یا هر اثر هنری دیگر هم باز بستگی به تماشاگر دارد. [ص 136]

- یکی از اتهام های اصلی منتقد ایرانی این بوده که معیارهایش را از منتقدان غربی می گیرد و نگاه به دست آن ها می کند اما در چنین مواردی [نقد فیلم نار و نی] ملامت می شود که چرا بر خلاف این همه تحسین صاحب نظرات خارجی، منتقد ایرانی این قدر (چه قدرش- یعنی اندازه اش- معلوم نیست) نسبت به ارزش های سینمای کشورش بی اعتنا است و از همتاهای خارجی اش نمی آموزد. [ص 141]

- تماشاگر حرفه ای آن سوی دنیا از فیلم جهان سومی همین چیزها [فیلم نار و نی] را می خواهد. از فیلم ایرانی، همین ها را می خواهد که به نظرش می رسد هنوز هم شکل غالب زندگی ایرانی است. اگر فیلم ساز ایرانی، یک فیلم به سبک آنتونیونی یا مثلن کاپولا، حتا به همان پاکیزگی بسازد، برایش جذاب نیست. چون اصلش را خودشان دارند و سال ها قبل دیده اند. آن ها حتا در یک فیلم آنتونیونی وار از جهان سوم، مایلند عناصر دیگر مورد نظرشان از این جهان -فقر، مصیبت، عقب ماندگی،...- را ببینند. [ص 143]

- سینمای ضد قصه هم به هر حال نیاز به کشش دارد، «آنی» می طلبد که ما نمی دانیم چیست، ولی فیلم ساز باید بداند. [ص 145]

- هر قالب هنری مقتضیات خودش را دارد و استثناهایی که با وجود نادیده گرفتن این مقتضیات، باز هم جذاب و دل نشین هستند باید خیلی استثنایی باشند. فیلم، یک قالب هنری پیوسته و یکپارچه است. [ص 146]

- «زیبایی برای زیبایی» به نظرم برای فیلم های تجربی می تواند به نتیجه برسد اما در سینمای روایی تبدیل به نوعی نقض غرض می شود. [ص 146]

- فیلم باید بتواند احساسی -چه بهتر که احساس انسانی- در تماشاگر بیدار کند. حتا فیلمی که می خواهد تماشاگر را به تفکر و تعقل وادار کند، باید بتواند این کار را از طریق برانگیختن احساس های او انجام دهد. فیلم اگر این خاصیت را نداشته باشد، تبدیل می شود به جدول آمار و ارقام و گزارش های رسمی اداری و سخن رانی و شعار. و آن وقت چه نیازی به فیلم؟ [صص 177 و 178]

- سینما به تعبیری یک دروغ است، فیلم ساز باید دروغش را چنان بگوید که تماشاگر باور کند. [ص 187]

- واقعیتش این است آن جور نقدی که سال ها است کوشش می کنند به ما دیکته کنند، بلد نیستیم بنویسیم. زیاد هم مثل شاهین [فیلم افعی] اهل قهرمان بازی نیستیم. دست کم تا وقتی شمشیری پس گردن مان نیست، آن گونه که معتقدیم درست است می نویسیم. [ص 189]

- در دنیای هنر، میزان شعور و استعداد هنرمندان را قطعن با قطر کتاب هایی که خوانده اند اندازه نمی گیرند. [ص 203]

- "آن"ِ هنرمند، عامل تعیین کننده تری از آموخته ها و اکتساب ها در آثار برجسته ی هنری است. [ص 204]

- هم چنان اصرار دارم که هر فیلم، اصول خود را بنا می کند. خیلی از عناصر و کنش ها که با منطق دنیای واقعی یا دنیای فیلم های دیگر هم‌خوان نیست، در فیلمی که دنیای خاص خود را با استحکام ساخته، منطقی جلوه می کند. هیچ اصلی از اصول ساخته شده در فیلم های پیشین عالم سینما نیست که نتوان آن را شکست. [ص 216]

- نگارنده [خود هوشنگ گلمکانی] اهل پرخاش نیست اما اصل حرفش را بالاخره یک جوری می زند. [ص 227]

- رنوار بزرگ -شاید در تقابل با آن هایی که فلان فیلم را "سینما" می دانند و دیگری را نه- جمله ی معروفی دارد که "هرچه روی پرده حرکت کند، سینما است." با این تعبیر، هر تصویر سینمایی و هر نمای هر فیلمی، ولو بسیار ساده یا پیش افتاده، میزانسن دارد. [ص 273]

- "ساختن یک چیز ساده، بر خلاف تصور، مقدار زیادی تجربه طلب می کند." [به نقل از عباس کیارستمی] سادگی تاثیرگذار، حاصل اوج پختگی یک هنرمند است؛ هم چنان که نماهای بسیار ساده - و عمیق- روبر برسون یا اتودها و طرح های چند خطی نقاشان و گرافیست های بزرگ چنین اند. [ص 276]

- به طور جدی معتقدم که از خلاصه ی داستان پیش پا افتاده ترین فیلم ها هم می شود فیلم خوبی ساخت. [ص 315]

- کارِ خوب، سخت است. رضایت دادن به کیفیتی متوسط، نتیجه ای زیر متوسط و خنثا دارد زیرا مقدار زیادی از آن کیفیت فرضی در جریان کار ساییده می شود و آب می رود. در بهترین حالت تبدیل می شود به یک داستان مصور. می گویند باید حداقل برای پانزده خواند تا به زور نمره ی ده گرفت. [ص 376]

- در عرصه ی هنر، چه تولید و چه نقد و بررسی و قضاوت، روحیه و سلیقه به هر حال یک عامل اساسی است که نمی شود نادیده اش گرفت و به فرمول ها و آموزه های آکادمیک آویخت (سلیقه هم آمیزه ای پیچیده از دانش، روحیه، توانایی ها، دیده ها و خوانده ها، دنیای درون، گذشته و حال و نگاه آدم به آینده و خیلی چیزهای دیگر است). فیلم ساز با سلیقه ی خودش فیلم می سازد و تماشاگر (منتقد) هم با سلیقه ی خودش با آن روبرو می شود. این جا است که می شود پا را از حیطه ی «فکت»ها و آموزه ها فراتر گذاشت و با یک سلیقه ی معین به بررسی سلیقه ها هم پرداخت. [ص 388]

- هر تلاش آگاهانه ای که بدون پشتوانه ی دانش و زندگی و احساس باشد [برای ساخت فیلمی با هویت ملی]، تلاش مذبوحانه ای است که به نتیجه ای خودنمایانه، متظاهرانه، متکلف، غیر اصیل و آزاردهنده می انجامد و اتفاقن به رغم آن تلاش ها اصلن هم هویت و روح ایرانی ندارد. [ص 395]

- ملموس ترین نوجوان ایرانی و دوست داشتنی مادربزرگ ایرانی هم مخلوق کیومرث پوراحمد هستند؛ همین مجید و بی بی قصه های مجید... و بی بی -آه، این بی بی!- با ان مهربانی ها، گلایه ها، کلنجارها و تشرهای شیرینش، که هر کلام تندش از صد بوسه ی مهرآمیز خواستنی تر و گواراتر است. [صص 396 و 397]

- مفاهیم بهتر است از دل روایت بجوشد نه این که قصه ها و شخصیت ها حول پیام ها ساخته و پرداخته (و در واقع تعبیه) شوند. [ص 407]

- گاهی چنین به نظر می رسد که برخی از لحظه های فیلمش [سوپر استار ساخته ی تهمینه میلانی] اصلن کارگردان ندارد؛ که این عین پختگی است. [صص 407 و 408]

درباره ی روش تهیه ی کتاب

1- کتابخانه ی ملی

از کوچه سام [لینک ثابت کتاب]

خانه کتاب [لینک ثابت و دیدن چهار صفحه ی اول کتاب]

2- خرید کتاب:

توضیح: من تا به حال فقط از فروشگاه "هزار کتاب"، خرید کرده ام و راضی هم بوده ام! یعنی اینترنتی پرداخت کردم و تخفیف هم شامل حالم شد و ارسال رایگان هم شد!

از کوچه سام در فروشگاه های آدینه بوک، جیحون و بخوان دات کام موجود است.(قیمت : 7800 تومان)

از کوچه سام در فروشگاه هزار کتاب موجود است (با 15 درصد تخفیف و ارسال رایگان به سراسر کشور: 6630 تومان)

از کوچه سام در فروشگاه آی کتاب موجود است (با 5 درصد تخفیف: 7410 تومان)

از کوچه سام در مرکز خرید اینترنتی حصول موجود است (با 4 درصد تخفیف: 7500 تومان)

آن هایی که کتاب را خوانده اند

- شاهین شجری کهن در فیلم نوشته ها

- سید رضا صائمی در کافه فرهنگ

- مهرزاد دانش در مهر خرد

نوشتاری در باب شازده کوچولو

مدت ها قبل به درخواست دوست خوبم «حجت مستقیمی» مطلبی در مورد «شازده کوچولو» نوشتم که در سایت «شهر مجازی کتاب» قرار گرفت. [برای دانلود فایل ورد مطلب به «این جا» بروید.] حالا مطلب را در این جا هم می گذارم جهت تجمیع مطلب های نوشته شده ام!


شازده کوچولو

می شود نوشتاری در مورد شازده کوچولو را (یا در حالت رسمی تر و مسخره ترش: شاهزاده ی کوچک) با جملات تکراری و نخ نما شده ای چون «من خود شازده کوچولو را دیده ام.» یا «شازده کوچولوها در اطراف ما زیادند. کافیست...» شروع کرد. تازه! این بهترین حالت است. حالتی که بخواهیم شعارهای دهان پرکن بدهیم یا بگوییم که ما هم بلی!  در حالت عادی باید از عوامل روانشناسی خلق شازده کوچولو و مابه ازاهای بیرونی آن سخن گفت. 

برای من اما، نه روان شناسی، نه جامعه شناسی، نه هیچ چیز دیگر شناسیِ شازده کوچولو، اهمیت ندارد. خلق شازده کوچولو برای من، همان است که گفته اند. وقتی که اگزوپری شکلی را روی دستمال کاغذی کشید. به همین سادگی. و راز همین جاست!

راز همین سادگی است. سادگی که اگر بخواهی پیچیده اش کنی، دیگر راز نخواهد بود. و همین راز آلود بودن این داستان است که جذابش کرده است. اگر شازده را خیلی پیچیده کنی، می شود همان رسمی ترش: «شاهزاده ی کوچک» که زیاد خوب نیست. یعنی حس درستی به آدم نمی دهد. دیگر شاید نتوان درک کرد که نقاشی یک مار بوآ که یک فیل را قورت داده است، خیلی مهم تر است از سیاست و اطلاعات و هر چیز مسخره ی دیگری که درباره ی آن ساعت ها بحث می کنند. و این حقیقتا یعنی «عدم درک حقایق عالم و غرق شدن در اعتباریات.» و حتی همین عبارت هم عبارت مسخره ای است در برابر سخنان شازده کوچولو.

اما شاید بزرگترهایی که می خواهند ادای بچه ها را در بیاورند، اخم هایشان در هم رفته باشد و ناراحت شده باشند از این که گفته ام جملاتی مثل «من خود شازده کوچولو را دیده ام.» نخ نما هستند. شاید ناراحتی شان از این باشد که دست شان رو شده است. اما من این جا قصد رو کردن دست هیچ کسی را – ولو متقلب باشد- ندارم. و به نظرم بهتر است آبروی آدم های متقلب را هم حفظ کنیم. چون به هر حال، ته ته وجودشان – که شاید خودشان هم ندانند کجاست.- چیزی هست متفاوت با آن چه در ظاهر نشان می دهند. فقط می خواستم آدم بزرگ ها را متوجه یک نکته بکنم. آن ها که از صمیم قلب شازده کوچولو را دوست دارند، هیچ وقت نمی گویند: «من شازده را دیدم.» آن ها خیلی طبیعی می گویند: «من خود شازده کوچولو ام.» یا در حالتی تاسف برانگیز: «من خود شازده کوچولو بودم.» و بعد هم آهی می کشند. 

اجازه بدهید از خودم بگویم. چون من هم یک روزی شازده ای کوچولو بودم. و در کمال تاسف دیگر ... . هی! بگذریم. سال ها پیش، وقتی شهریاری کوچک بودم، سیاره ای داشتم. سیاره ای به کوچکی یک متکای کوچک. سیاره ی من گاهی قایق می شد و من با آن در دریاها سیر می کردم. گاهی خانه ای می شد که به سختی اما به شیرینی در آن می خوابیدم، بیدار می شدم، غذا می خوردم و خلاصه زندگی می کردم. سیاره ی من – یعنی همان دنیای من- با آن که خیلی کوچک بود، اما بهتر از کل دنیایی بود که بعدها با آن آشنا شدم و حالا در آن زندگی می کنم. 

خیلی غریب نیست این که ببینی کسی که در گذشته شهریاری کوچک بوده است، با دیدن پسر بچه ای که با شمشیر پلاستیکی اش همه ی دشمنانش را چند صد بار می کشد یا دختر بچه ای که بچه ی عروسکی اش را دعوا می کند و در همان حال سفت تر بغلش می گیرد، یک دفعه گریه اش بگیرد. این را فقط یک شازده ی کوچولو می فهمد.

می خواهم یک رازی را که تازگی کشف کرده ام برایتان بگویم. راستش را بخواهید، من جدیدا فهمیده ام که اگزوپری هم شازده کوچولو را کاملا درست ننوشته است. نه! منظورم این نیست که خود او شازده کوچولو نبوده است. اما برای این که یک داستان بتواند در دنیای بزرگترها دوام بیاورد باید کارهایی کرد. یکی اش این است که یک جوری بنویسی که بزرگ ها بفهمند. (این بزرگ ها هم اسمی است که خودشان روی خودشان گذاشتند. بگذار دلشان خوش باشد!) داستان شازده کوچولو خیلی شیرین تر و خیلی غم انگیزتر از این است که اگزوپری نوشته است. (یک وقت اگر فکر کرده اید شیرین و غم انگیز ضد هم اند و نمی توانند کنار هم بیایند، معلوم است که یا هیچ وقت شازده کوچولو نبوده اید یا بوده اید و یادتان رفته است. و گرنه ما می دانیم که هر چیزی می تواند هم شیرین باشد و هم غم انگیز. دقیقا در یک لحظه. هیچ دلیلی هم برایش نداریم. دلیل مال دنیای آدم بزرگ هاست. ما می دانیم این جوری است چون دیده ایم.)

**

می دانم که خسته شده اید. هیچ وقت نباید این قدر زیاد در مورد یک حقیقت حرف زد. حقیقت را باید لمس کرد. حرف زدن و نوشتن از آن، کمی آلوده اش می کند و این اصلا خوب نیست. بنابر این دیگر سعی می کنم زیاد در مورد این حقایق حرف نزنم و از این به بعد بیش تر چیزهایی بگویم که آدم بزرگ ها خوششان می آید. 

بعضی آدم بزرگ ها دوست دارند دستور بدهند. من بعضی وقت ها هر چه بگویند، صاف و پوست کنده می گویم: «چشم» و راستی که چقدر خوشحال می شوند از حرف من! آخر آن ها دوست دارند همین جوری الکی همه از آن ها فرمان ببرند. 

بعضی آدم بزرگ ها فقط دوست دارند بقیه ازشان تعریف کنند. این ها اصلا بلد نیستند در مورد بقیه حرف خاصی بزنند. اگر هم حرفی بزنند در حد همین است که مثلا وقتی کسی ازشان تعریف کرد، از تعریف او حرف بزنند و آخرش برسند به خودشان. و امان از وقتی به خودشان برسند! آن وقت می توانند ساعت ها و روزها حرف بزنند بی آن که خسته شوند. اما شهریارها به حرف های طرف مقابل شان – اگر واقعا حرف باشد و چیزهای مسخره ای مثل قیمت فلان چیز و تعداد بهمان چیز نباشد.- خوب گوش می دهند. نه فقط با گوش شان که با قلب شان. برای همین است که در دنیای شهریارها همه همدیگر را عمیقا دوست دارند. حتی اگر به راحتی نتوانند بیان کنند. 

بعضی آدم بزرگ ها کارهایی می کنند که خودشان هم نمی دانند برای چیست. یک کارهایی که آخرش به همان نقطه ی اول می رسد. 

بعضی آدم بزرگ ها اول یک کاری را می کنند و مطمئن هستند که می دانند برای چی. مطمئن هستند که می دانند می خواهند به کجا برسند. اما بعد چی می شود؟ آن قدر آن کار را می کنند که یادشان می رود برای چی بود. من از این جور آدم ها زیاد دیده ام. 

وقتی آدم بزرگ هایی باشند که دوست داشته باشند فرمان بدهند، حتما باید کسانی هم باشند که فرمان را اجرا کنند. بعضی آدم بزرگ ها هم این جوری اند. 

بعضی آدم بزرگ ها هم خیلی جالبند. آن ها تقریبا همه چیز را می دانند، اما تقریبا هیچ چیز ندیده اند. فقط می دانند رودخانه ای بزرگ در فلان جا هست، اما یک بار هم در آن رودخانه شنا نکرده اند. می دانند حیوان عجیبی در فلان جا زندگی می کند، اما هیچ وقت نرفته اند با آن حیوان حرف بزنند و با او دوست شوند. 

همه ی این ها را شازده کوچولو دیده بود. اما جدا کردن آن ها فقط برای این بود که آدم بزرگ ها زیاد هم از خودشان ناامید نشوند. حقیقت این است که خیلی از آدم بزرگ ها همه ی این خصوصیت ها را یک جا دارند. باور کنید. و همین است که دیگر آدم را از دست آن ها پاک ناامید می کند. 

**

من نتوانستم زیاد درباره ی شازده کوچولوها حرف بزنم جوری که شما بفهمیدشان. از این بابت عذرخواهی می کنم. فقط کمی درد دل کردم. اما یادتان باشد اگر در میان این همه عدد و رقم چند لحظه توانستید فکر کنید، سعی کنید یادتان بیاید که قدیم ترها – وقتی یک شهریار کوچولو بودید- سیاره تان چه شکلی بوده است. بعد سعی کنید به یاد دیگران هم بیاورید. آن وقت یک دنیای خیلی قشنگ خواهیم داشت. مطمئن باشید.


چطور بگویم آخر؟

«شاپرک» لطف کرده است و نوشته ای را از من با نام «چطور بگویم آخر» در وبلاگ خود «نزدیک به شاپرک» در بخش «از دیگران» کار کرده است. ممنونم.


خب ببین عزیز دلم… نه نه! گوش کن. چطور بگویم آخر؟ آخر این حرف ها که گفتنی نیست. چه می گویم؟ گفتنی نیست و شنیدنی هم نیست. چه انتظارها دارم از تو! اما آخر باید یک جوری به کسی برسانم این حرف ها را یا چه می دانم حس ها را.

جان من! نمی شود خیره بشوی توی چشم هام و خودت بفهمی؟ نمی شود رنج شرح این حرف ها را به دوش نکشم؟

آی عزیز! چرا خدایی نمی کنی؟ چرا نمی شود سینه ات ظرفی شود و هرچه حرف دارم جاری کنم در آن ظرف؟ کدام گناه باعث شد این چنین بی دست و پا شوم از حرف زدن؟

می خواهم با تو حرف بزنم جانم! به هر آن چه قبول داری قسم که نمی توانم. نمی‌شود. حرف نیست. نه شنیدنی ست، نه دیدنی، نه چشیدنی…

مثل بغض است انگار. مجال تنفس نمی دهد به آدم. نه می رود نه می شکند. بگذار رازی را به تو بگویم: انگار آدمی در من زندانی ست. می خواهد بگریزد و نمی تواند. نمی شود. راهی ندارد.

جان من! دست هایم را بگیر. شاید این آدم یا چه می دانم هرچه را که در من زندانی ست بتوانی قدری آرام کنی.

جان من! آرام با من سخن بگو. از هرچه می خواهی. از هوا بگو، از خیابان، از درس، از اخبار. از غصه هات یا از شادی هات. از خدا بگو، از انسان بگو، از سنگ بگو، از محبت بگو، از گریه بگو، از درخت بگو. تو را به خدا، تو را به هر آن چه قبول داری آرام و لطیف با من سخن بگو. صدایت انگار لالایی ست، آرام می کند مرا. آرام می کند این زندانیِ در من را.

گریزی نیست! هرچه می کنم که مفری بیابم برای این زندانی نمی شود. او هر روز خودش را می کوبد به دیوارهای تن من. صدای گریه اش را می شنوم. صدای بی تابی اش را. صدای تنهایی اش را.

عزیز دلم! این زندانی را که نمی شود فراری داد لااقل گاهی به ملاقاتش بیا. آرام در گوشش چیزی بگو، آرام دست هایش را نوازش کن، یا… یا اگر… یا اگر هیچ کدام را نمی توانی یا نمی خواهی… لااقل بگذار… عزیزم! بگذار عطر تنت را استشمام کند. باور کن جانم! باور کن که اندکی آرام می گیرد این زندانیِ همیشه در انفرادیِ من.

باور کن که فقط تو… فقط تو می توانی به او آرامش بدهی.

معرفی «عنبرافشان» در پیوست «جیم» روزنامه ی «خراسان»

و این هم از لذت های زندگی است. این که ببینی یک نفر یک جایی، یک شهری دورتر از تو، وبلاگت را خوانده است و حرف هایی در موردت زده (گرچه بعضی حرف هایش اغراق آمیز بوده باشد) و تو را به دیگران معرفی کرده است...

خیلی خوب است.

روزنامه ی «خراسان» پیوستی دارد برای جوانان به نام «جیم». این پیوست در شماره ی 263 خود (پنج شنبه، 5 مرداد 1391) که پیوست شماره ی 18177 روزنامه ی خراسان بوده است، «عنبرافشان» را معرفی کرده:

[صفحه ی اول شماره ی 263 «جیم». در این شماره، عنبرافشان معرفی شده است- عکس از سایت روزنامه «خراسان»]

-صفحه ی 15 (جاجیم)- ستون روزمره آنلاین ronline.blogfa.com-

http://anbarafshan.blogfa.com

«اميرحسين مجيری» نويسنده حرفه ای و وبلاگ نويس باسابقه كه آثارش در جرايد مختلف كشور به چاپ مي رسد. وي كه وبلاگ نويسی را از سال های اول دهه 80 شروع كرده سال هاست چند وبلاگ را همزمان مديريت مي كند كه هر كدام در حوزه خاصي به روز رساني مي شود. وبلاگ «عنبر افشان» در حقيقت وبلاگ ادبي اين نويسنده پركار است كه از مهر 86 راه اندازي [شده است] و به جز بازنشر آثار چاپ شده به دست نوشته های ادبی خصوصی ترش نيز اختصاص دارد. اين وبلاگ از آن جهت قابل توجه است كه علاوه بر نوشته های ادبی به نقد ادبيات نيز وارد شده و در اين زمينه حرف های زيادی برای گفتن دارد. [این جا بخوانید]

[صفحه ی 15 ضمیمه ی «جیم» که در آن عنبرافشان معرفی شده است- عکس از سایت روزنامه «خراسان»]

اول چند توضیح در مورد این متن:

1- حرفه ای نیستم شاید با اغماض بشود "نیمه حرفه ای" نامیدم!

2- بیش تر کار نیمه حرفه ای را در مطبوعات اصفهان (جام اصفهان، نسل فردا، زاینده رود) کرده ام اما در مطبوعات دیگر هم کم و بیش چیزهایی نوشته ام.

3- وبلاگ نویسی را به طور مشخص از سال 1383 شروع کردم.

4- مدیریت اصلی من روی دو وبلاگ "عنبرافشان" (ادبی) و "دیوانه 83" (سیاسی- اجتماعی) هست. الان وبلاگ دیگری که مرتب به روزش کنم ندارم.

5- اطلاعات داده شده در مورد این وبلاگ درست است به جز آخرش که امیدوارم درست باشد!

دوم: 

تشکر می کنم از سرکار خانم «م» که خبر انتشار این مطلب را دادند و لطف کردند و شماره ی مربوطه را پیدا کرده و متنش را تایپ کردند. خیلی ممنونم.

[معرفی «عنبرافشان» در ضمیمه ی «جیم» روزنامه ی «خراسان»- آپلود در ایران ویج]

سوم: 

باید نامه ای بنویسم برای این ضمیمه و تشکر کنم از لطف شان.

چهارم:

خوشحالم!