خودت که خوب می دانی

مرا طاقت بغضت هم نیست

اما وقتی چشم هایت تهران...

ببار اشک!

ببار تا من کاسه ای شوم زیر صورتت

خوشا به حال کاسه ی تشنه ای که از آب زمزم لبریز شود

چقدر اسماعیل وار دست و پا بزنم

تا بباری؟

ای زمزم من!

ببار تا در دریای چشمت غرق شوم

نگاهم را بر کشتی نگاهت بنشان

می دانم! می دانم که صالح نیستم

اما بهانه ای دارم برای نشستن در کشتی ات

ای نوح من!

من، تنها بازمانده ی نسل عاشقان جهانم

بی آن که جفتی باشم...

ببار تا چشمت دریا شود

و نهنگ مردمکت، نگاهم را ببلعد

و من به عبادت برخیزم که:

«منزهی تو!

راستی که من از ستمکاران بودم!»*

چه ستمی بیش تر از این

که هر ثانیه، هر دم

از نگاه تو استغاثه نکردم؟

چه ستمی بیش تر از این که

تبرکی از اشکت نجستم؟

***

قرعه نیندازید ملاحان!

آن کس که ننگ این کشتی است

منم!

دلیل این طوفان اشک

منم!

دلیل این سیلاب بی امان

منم!

مرا از این کشتی، از این قوی سیاه بیرون بیندازید

بی آن که قرعه ای در کار باشد

من دوست دارم غرق شدن در این دریا را

ناخدا اگر نمی خواهد مرا...

می روم، می میرم، غرق می شوم

ای نگاه های ملاح!

بمانید و به صید بپردازید از این دریا!

شما چه می دانید از غرق شدن در این دریا؟!

---

* لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین: معبودى جز تو نيست منزهى تو راستى كه من از ستمكاران بودم (سوره ی انبیا- آیه ی 87)