دختر آئینه پوش

مطلب زیر در شماره ی 686 هفته نامه ی جام اصفهان (8 شهریور 1390) در صفحه ی فرهنگ و هنر به چاپ رسید. اگر کسی کتاب معرفی شده را دارد به دست من هم برساند!

فرهنگ کده

دختر آئینه پوش
این مطلب کوتاه بر خلاف عنوانش به هیچ وجه معرفی یک محصول فرهنگی نیست. این، اعتراضی آرام به یک مسئله است.
سن تکلیف دختران در 9 سالگی است و این یعنی نسبت به پسران باید زودتر با مسائل دین شان آشنا شوند. این برای من دغدغه بوده است از گذشته تا حال که اگر بخواهم دختربچه ای را که تازه پا به سن تکلیف گذاشته با زبانی شیرین با مسائل اسلامی آشنا کنم، چه باید بکنم.
14 سال پیش یعنی در سال 1376، رمانی زیبا در این باره تالیف شد. رمانی که در آن شخصیت ها دخترانی هستند در آستانه ی سن تکلیف که پا به سرزمینی جادویی می گذارند. سرزمینی که در آن با پدیده هایی جادویی آشنا می شوند. پدیده هایی که در طول رمان آن ها را با مسائل دینی شان آشنا می کند...
زبان «دختر آئینه پوش» نرم است و جذاب و هیجان انگیز. و خواننده را که دختر نوجوانی باشد در آستانه ی سن تکلیفش با خود همراه می‌کند.
اما چرا گفتم این معرفی یک محصول فرهنگی نیست؟ به خاطر این که این رمان پس از آن سال، دیگر تجدید چاپ نشده است. اما چرا اعتراضی نرم؟ چرا که نمی دانم آیا باز هم رمانی به این شکل داریم که امروز در بازار کتاب یا در کتابخانه های شهر باشد؟ اگر کسی می شناسد، ممنون می شوم اگر به ما هم معرفی کند!

دختر آئینه پوش- فریبا کلهر- انتشارات سروش (صدا و سیما)- 1376- 243 صفحه

- چرا این جوری است این بلاگفا؟ چرا نمی گذارد عکس کتاب را بگذارم؟!

لینک کتاب در سایت انتشارات سروش

دیگر مطالب من در هفته نامه ی جام اصفهان (همین وبلاگ)

دیگر مطالب من در هفته نامه ی جام اصفهان (دیوانه 83)

بعد از نوشت:

تا به حال دو سه نفر از من اطلاعات بیش تری در مورد این کتاب خواسته اند. تا این لحظه، فقط فهمیده ام که کتابخانه های زیر این کتاب را دارند:

1- کتابخانه علامه طرشتی: تهران- خيابان آزادي ـ روبروي استادمعين ـ بلوار جواد اكبري ـ بوستان طرشتي ـ كتابخانه طرشتي (تلفن: 6621024 - 66038283 - 6621024 - 66038283)

2- کتابخانه شیخ صدوق: شهرري ـ دولت آباد ـ ميدان شهيد بروجردي ـ جنب پارك مهران (تلفن: ٣٣٧٥٤٠٤١- ٣٣٣٩٨٥٠٠)

3- کتابخانه حسینیه ارشاد- بخش کودکان

آیا شروط مالی و جانشینی پس از معاویه در صلح نامه ی امام حسن (ع) بود؟

مطلب زیر در صفحه ی 5 (فرهنگ و هنر) شماره ی 684 (سه شنبه 25 مرداد 1390) هفته نامه ی جام اصفهان به چاپ رسید. آن چه در زیر آمده با آن چه معروف است، اختلاف دارد:

آن چه در صلح نامه ی امام حسن (ع) آمده بود

آیا شروط مالی و جانشینی پس از معاویه در صلح نامه ی امام حسن (ع) بود؟

«این مصالحه ای است که میان حسن بن علی بن ابی طالب (ع) و معاویه بن ابی سفیان می افتد. بر آن قرار با او صلح می کند و امر خلافت به او وامی گذارد...»

این، آغاز صلح نامه ی امام حسن مجتبی (ع) با معاویه است. اصل مسئله ی صلح امام حسن، پیش از این بسیار به بحث گذاشته شده است و بزرگان بسیاری درباره ی دلایل این صلح صحبت کرده اند. (از جمله آن چه در زمان ما معروف است، ترجمه ی آیت الله خامنه ای از کتاب شیخ راضی آل یاسین است که خود رهبری، از ترجمه‌ی این کتاب به عنوان «برآورده شدن یکی از آرزوهای دیرین خود» یاد می کند) این حرکت امام حسن(ع) را حقیقتا باید حرکت شجاعانه ای دانست. حضرت در جایی کار خود را به سوراخ کردن کشتی توسط عالِم همراه حضرت موسی تشبیه می کند که هدف آن حفظ کشتی برای صاحبانش بود. کار امام سبب شد عده‌ای، ایشان را «مذل المومنین» بنامند. اما امام به آن‌ها یادآوری فرمود که وقتی دیدم شما قدرت کافی ندارید، کار را تسلیم کردم تا من و شما [تشیع] بمانیم. امام حسن مجتبی (ع) شجاعانه در برابر مخالفان صلح ایستاد و مصالح اسلام را به صحبت های زودگذر افراد ترجیح داد.

اما آن چه من در این جا قصد صحبت از آن را دارم، نه اصل صلح که بخشی از مفاد چالش برانگیز آن است. در ابتدا باید بگویم که در مورد این صلح و مسائل پیش و پس از آن، تهمت های تاریخی فراوانی به امام حسن (ع) زده می شود. از این که حضرت از ابتدا در فکر صلح بود، یا این که خلافت را حق خود نمی دانست، یا این که با برادر خود، حضرت امام حسین (ع) اختلاف داشته اند، یا این که پیشنهاد صلح را خود امام حسن به معاویه داده‌ است، یا این که دلایل مالی باعث صلح شد، از جمله تهمت های تاریخی به حضرت امام حسن است. تحلیل‌گران تاریخی می گویند برخی از این موارد ناشی از غرض ورزی مورخان است و برخی دیگر کار دستگاه تبلیغاتی معاویه.

مشابه همین مسائل در مورد بندهای صلح نامه هم وجود دارد. در این باره میان مورخان اختلاف است. برای نمونه برخی از شرط جانشینی امام حسن پس از معاویه و یا تعهدات مالی معاویه برای پرداخت از بیت المال به امام حسن (ع) سخن گفته اند. (حتی شهید مطهری نیز درباره ی جانشینی امام حسن و سپس امام حسین پس از معاویه سخن گفته است. [سیری در سیره ی ائمه ی اطهار- ص 95]) اما بررسی های بیش تر درباره ی شواهد تاریخی و همچنین روش و منش حضرت امام حسن (ع) نشان می دهد این دو مسئله (جانشینی پس از معاویه و تعهدات مالی معاویه) چندان نمی توانند درست باشند. (مشکل دیگری هم در این میان وجود دارد و آن این که تحلیل‌گران معاصر بیش تر به بررسی اصل صلح پرداخته اند و چندان در مورد بندهای صلح نامه، بحث نکرده اند) اجازه بدهید ابتدا بخش دیگری از صلح نامه ی حضرت با معاویه را بخوانیم:

«... با او صلح می کند و امر خلافت به او می گذارد که چون وفات او نزدیک رسد، هیچ کس را به ولیعهدی نصب نکند و کار خلافت به شورا واگذارد تا مسلمانان کسی را که صلاح دانند، نصب کنند...»

امام در ابتدای قرارداد عمل به کتاب خدا، سنت رسول خدا و سیره ی خلفای صالح را وظیفه ی معاویه می داند. این اقدام امام برای محدود کردن معاویه در چارچوبی مشخص بوده است. در ادامه ی صلح نامه از لزوم ایمن بودن مسلمانان به طور عام، شیعیان به طور خاص و خود ایشان و برادرشان امام حسین به طور خاص تر سخن می‌گوید. اما آن چه باعث شده است برخی سخن از شروط دیگر کنند، چیست؟

یکی از روایت های تاریخی در این باره می گوید: وقتی برخورد بین امام و معاویه به صلح انجامید، امام، عبدالله بن نوفل را خواست و به او فرمود: پیش معاویه برو و بگو: «اگر مردم بر جان و مال و فرزندان و زنان خود ایمن هستند، من با تو بیعت می کنم و در غیر این صورت بیعت نمی کنم.» عبدالله نزد معاویه رفت و بی هماهنگی با امام گفت: برای صلح، شروطی وجود دارد. اول این که خلافت در صورتی به تو واگذار می شود که پس از تو امام حسن، خلیفه شود. دوم این که سالانه 55 هزار درهم از بیت المال و خراج دارابگرد (از شهرهای قدیمی) نیز به امام واگذار شود. سوم این که مردم امنیت کامل داشته باشند.

معاویه این شروط را پذیرفت و پایین برگه ی سفیدی را امضا کرد و برای امام حسن فرستاد. وقتی عبدالله بن نوفل ماجرا را برای امام تعریف کرد، امام فرمود: در مورد خلافت پس از معاویه، من آن را نمی خواهم. در مورد شرایط مالیِ پیشنهادیِ تو هم، این حق معاویه نیست که در مال مسلمانان برای من تعهدی قرار دهد. بعد امام به کاتب خود دستور داد که متن صلح نامه را تنظیم کند. (که بخشی از آن آورده شد) این روایت در کتاب الفتوح ابن اعثم کوفی آمده است.

اما در روایت دیگری، داستان این گونه شرح داده شده است: معاویه صلح نامه ای برای امام نوشت و در آن آورد که من با تو صلح می کنم به شرطی که خلافت بعد از من، به تو برسد و این که علیه تو توطئه نکنم و هر سال یک میلیون درهم از بیت المال به علاوه ی خراج فسا و دارابگرد را به تو بدهم. وقتی امام این متن را خواند، فرمود: معاویه من را در طمع چیزی انداخته که اگر آن را می خواستم، حکومت را به او تسلیم نمی کردم. بعد کسی را پیش معاویه فرستاد و فرمود: به معاویه بگو: اگر مردم امنیت کامل دارند، من با او بیعت می کنم. معاویه کاغذ سفیدی به او داد و باقی ماجرا که گفته شد. این روایت را بلاذری در انساب الاشراف بیان می کند.

اما این که روی چه حسابی می گوییم شرط مالی و خلافت در صلح نامه نبوده است. اولین دلیل البته همان متن صلح نامه است که در منابع مختلفی آورده شده (بسیاری از متونی که از دو شرط مالی و خلافت پس از معاویه سخن گفته اند، متن کامل صلح نامه را نیاورده اند) اما به جز این هم دلایلی وجود دارد.

اول این که مخالفت امام با چنین شرطی با شیوه ی ائمه سازگار بوده است. گفتیم که امام به عبدالله بن نوفل اعتراض کرد و فرمود: معاویه نمی تواند در بیت المال مسلمین تعهدی برای من بپذیرد. دوم این که در تاریخ اعتراض سلیمان بن صرد خزاعی به امام برای نگذاشتن شرط مالی در صلح نامه آورده شده است. و علاوه بر این‌ها، به نظر می‌رسد جاسوسانی از طرف معاویه برای خراب کردن شخصیت امام (چنان که قبلا هم سابقه داشته است)، این شایعات را بر سر زبان ها انداخته اند.

اما در مورد شرط جانشینی نیز با این که بسیاری از آن سخن گفته اند، اشکالاتی وجود دارد. اول این که طبق اسناد تاریخی معتبر، شرط جانشینی امام حسن و سپس امام حسین پس از معاویه را خود معاویه مطرح کرده است؛ اما امام حسن به جای این شرط، از اساس، حق تعیین ولایتعهد را از معاویه گرفت. امام می دانست که معاویه در هر صورت، سعی در موروثی کردن حکومت دارد. شاید سخن از جانشینی گفتن، خود تاییدی می شد بر نظام موروثی مورد نظر معاویه. تعبیر «شورا بین المسلمین» اگر چه کلی است اما راهی برای رهایی از موروثی شدن حکومت مسلمانان به حساب می آید.

ممکن است گفته شود که چنین چیزی با «نص» در امامت شیعی سازگار نیست. اما اولا اکثر مردمی که امام در میان آن ها زندگی می کرد، به نص اعتقاد نداشتند. و ثانیا حتی اگر «مشروعیت» به نص باشد، با این اصل منافاتی ندارد که پذیرش مردم در «مقبولیت» حاکم و به دست گرفتن حکومت، بدیهی و واضح است.

بی شک پذیرفتن صلح، باعث شد که امام مورد توهین برخی تندروان شیعه قرار بگیرد (همان گونه که گفته شد) اما امام با صبر برای مصلحت مسلمین، کار درست را انجام داد. به تعبیر شیخ راضی آل یاسین

«او راضی شد که برای زنده نگه داشتن هدف های خود، زندگی دردناکی را تحمل کند که مرگ از آلام آن بسی کوچکتر و سبک تر است؛ پذیرفت که با تمام وجود خود، ابزاری باشد برای خیر و مصلحت دیگران. بی آن که کوچکترین بهره و فایده و ذخیره ای نصیب خود او گردد... کسی را نمی شناسیم که در تحمل بلیه های رنگارنگ از آن گونه که سایه وار تا آخر عمر و لحظه ی آخرین ضربت، قرین آدمی هستند، به پای حسن (ع) برسد.»

از همین روست که وقتی به امام گفتند: شما عظمت خاصی دارید، ایشان فرمود: نه؛ این عزت است. خداوند فرموده: عزت برای خدا، پیامبرش و مومنان است. فلله العزه و لرسوله و للمومنین.

[متن بالا بر اساس کتاب «حیات فکری و سیاسی امامان شیعه» اثر رسول جعفریان نوشته شده است.]

دیگر مطالب من در هفته نامه ی جام اصفهان (همین وبلاگ)

دیگر مطالب من در هفته نامه ی جام اصفهان (دیوانه 83)

کوله پشتی

صفحه ی فرهنگ و هنر هفته نامه ی جام اصفهان، ستونی به نام "کوله پشتی" دارد. دو نوشته ی زیر را برای این ستون تهیه کردم که به ترتیب در شماره های 683 (18 مرداد 1390) و 684 (25 مرداد 1390) این هفته نامه به چاپ رسید:


کمال انقطاع

ما غواص ها میان امواج خروشان دریا گرفتار شده بودیم. «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک...» توی آب نه وسیله ای بود که دستت را به آن بگیری، نه ساحل و خشکی که پایت را روی آن بگذاری. زیر پا هم آبی که اگر کمی غفلت می کردیم در آن غوطه ور می شدیم. جلو هم دشمن و تا جایی که چشم کار می کند آب... برادر اسماعیلی معاون گروهان بود. شروع کرد به بلند دعای توسل خواندن. در آن حال، دعا را می خواند و بچه ها تکرار می کردند...

[عوامل معنوی و فرهنگی دفاع مقدس- ج اول- پژوهشکده تحقیقات اسلامی- پاییز 87- ص 218- با تغییر]


قرارمان این جاست

بعد از شناسایی منطقه، همین که وارد شیار شدیم، من یک دفعه دیدم تمام بچه ها افتادند روی زمین. فکر کردم حتما به گشتی های عراقی برخورده‌ایم. همین طور که به اطرافم نگاه می کردم دیدم بچه ها در حال سجده هستند. گویا سجده ی شکر بود. بعد هم همگی بلند شدند و دو رکعت نماز خواندند. حسین را کناری کشیدم و گفتم چه کار می کنید؟ گفت: بچه ها دارند شکر می کنند. این روش هر شب ماست. گفتم: خب چرا این جا؟ صبر می کردید به خط خودمان برسیم، بعد. گفت: نه، ما هر شبی وارد معبر می شویم، موقع برگشت همان جا پشت میدان مین دشمن، یک سجده ی شکر و دو رکعت نماز به جا می آوریم و بعد بر می گردیم عقب. به حال و هوای بچه های اطلاعات غبطه می خوردم.

[همان- صص 205 و 206- با کمی تغییر]

دیگر مطالب من در هفته نامه ی جام اصفهان (همین وبلاگ)

دیگر مطالب من در هفته نامه ی جام اصفهان (دیوانه 83)

مرگ و ابوعلی سینا

مطلب زیر را بعد از خواندن یکی دو بخش از سری نوشته های "فیلسوفان و مرگ" در هفته نامه ی "شهروند امروز" نوشتم. می خواستم به جز ابوعلی سینا در مورد برخی از دیگر فیلسوفان و دانشمندان هم بنویسم که نشد! به هر حال این نوشته در صفحه ی 5 (فرهنگ و هنر) شماره ی 684 هفته نامه ی جام (سه شنبه 25 مرداد 1390) به چاپ رسید. البته با تیتر "بوعلی و تجربه های عرفانی اش" که به نظرم تیتر مناسبی نبود و عنوان این یادداشت، تیتر مناسب تری بود. گرچه مقصر خودم هستم که تیتر انتخاب نکردم!

مرگ و ابوعلی سینا

از رسول خدا (ص) پرسیدند: زیرک ترین مردم کیست؟ حضرت فرمودند: آن کس که بیش تر یاد مرگ می کند و بیش تر آماده ی آن شده است. [وسائل الشیعه] همچنان که فرمودند: برترین عبادت یاد مرگ است. [مستدرک الوسائل] حالا در ماه مبارک رمضان که ماه عبادت است، چه عبادتی بهتر از یاد مرگ؟ یادداشت زیر به همین مناسبت یادی دارد از مرگ فیلسوف بزرگ دنیای اسلام: ابوعلی سینا.

گفت: «مُدَبّر که در تن من است از تدبیر فرومانده. درمان بی فایده است.» چند روز بعد مُرد.

ابوعلی سینا معتقد بود نفس انسان بعد از مرگ باقی می ماند و فساد بدن باعث فساد نفس نمی شود. با دلایل عقلی، معاد روحانی را اثبات کرده بود، اما معاد جسمانی... همیشه مراقب بود که فلسفه اش با مذهبش سازگار باشد. این اصلا یکی از ویژگی های فلسفه ی اوست. می گفت معاد روحانی را می توان با برهان های فلسفی و عقلی پذیرفت اما معاد جسمانی جز از راه شریعت اثبات نمی شود. می گفت: «معاد جسمانی را چون پیامبر راستگو گفته تعبدا می پذیرم.»

داستانی نوشته به نام «سلامان و ابسال». سلامان و ابسال دو برادر ناتنی اند. ابسال کوچک تر و تحت سرپرستی سلامان. زن سلامان عاشق برادر کوچک می شود. ولی ابسال خویشتنداری می کند و از برادر می‌خواهد که او را به جنگ بفرستد. به جنگ می رود و بر قلمرو برادر بزرگترش اضافه می کند. اما زن سلامان همچنان دل داده ی ابسال است. دوباره به جنگ می رود و این بار زن برادر، سران لشکر را فریب می دهد و می‌خواهد که ابسال را در میان جنگ تنها بگذارند. ابسال تنها می ماند و سخت زخمی می شود و حیوانی وحشی او را می یابد و به او شیر می دهد تا بهبود پیدا کند...

خواجه نصیرالدین در تفسیر این داستان گفته که سلامان نفس ناطقه است و زنش قوت بدنی و ابسال هم عقل نظری. ابسال به خاطر دور شدن از این قوت بدنی است که می تواند شیر آن حیوان وحشی را بخورد و یا در تفسیر: تکامل معنوی پیدا کند. می گویند ابن سینا تجربه های عرفانی جدا شدن از دنیا داشته است و داستان‌های عرفانی اش را هم بر اساس همین تجربه ها نوشته است. با این وضع مرگ نباید برای او چندان مشکل می بود. گفته بود: «مرگ را دوست داردی تا زنده مانید و پیوسته می پرید و هیچ آشیانه ی معین مگیرید که همه ی مرغان را از آشیانه ها گیرند.»

در میان یکی از جنگ های علاءالدوله (که ابن سینا هم او را همراهی می کرد) بود که مبتلا به بیماری «قولنج» شد. ابوعلی سینا آن طبیب حاذق، خود گرفتار مرض شده بود! بوعلی درمان و دارو را می شناخت. بیماران زیادی را پیش از این درمان کرده بود. بیمارانی که هیچ طبیبی نتوانسته بود درد آن ها را بفهمد. آن چه از دستش بر می‌آمد برای خود انجام داد. کسی نبود که به این سادگی ناامید شود. پیش از این در جوانی یک بار کتاب «مابعد الطبیعه» ارسطو را چهل بار خوانده بود و نفهمیده بود و باز ناامید نشده بود. حالا با درمان هایش، گاهی بیماری‌اش عود می کرد و گاهی بهبود می یافت. قبلا در قصیده ای گفته بود: «نفس انسانی چون کبوتر بلند آشیان از عالم بالا به جهان پایین می آید و در دام تن گرفتار می شود.»

نخست عار همی بودش انس نمی گرفت

گرفت الفت آخر در این خراب بنا...

ز یاد عهد قدیم آن چنان بگرید زار

کز اشک دیده ی خویش روان کند دریا

حالا ابن سینا مثل همان کبوترِ انس گرفته با تن، از «عهد قدیم» یاد می کرد. بالاخره جنگ تمام شد و سپاهیان به همدان بازگشتند.

در بازگشت باز هم حالش بد شد. به همدان که رسید، از درمان دست برداشت. گفت: «مُدَبّر تن من از تدبیر فرومانده. درمان بی فایده است.» چند روزی در حال بیماری بود. قبلا رساله ای نوشته بود به نام «الشفا من خوف الموت» در مورد دلایل ترس از مرگ و این که چه کنیم که از مرگ نترسیم. می گفت ترس از مرگ بیش‌تر به خاطر این است که نمی دانیم بعد از مرگ چه خواهد شد. راه حلش هم کسب علم نسبت به مرگ و پس از آن است. حالا وقتش رسیده بود که خود به رساله‌اش عمل کند! بالاخره در جمعه اول رمضان سال 428 هجری مُرد. در پنجاه و هشت سالگی. پیش از مرگ این رباعی را سرود:

ای کاش بدانمی که من کیستمی

سرگشته به عالم از پی چیستمی

گر مقبلم آسوده و خوش زیستمی

ورنه به هزار دیده بگریستمی

دیگر مطالب من در هفته نامه ی جام اصفهان (همین وبلاگ)

دیگر مطالب من در هفته نامه ی جام اصفهان (دیوانه 83)

بانک نشریات علوم انسانی

مطلب زیر که معرفی سایت مجلات موسسه ی تحقیقاتی نور است به قلم من در شماره ی 683 (18 مرداد 1390) هفته نامه ی جام اصفهان به صاحب امتیازی جامعه ی اسلامی مهندسین استان اصفهان و مدیر مسئولی رسول حامدیان چاپ شد:

بانک نشریات علوم انسانی
www.noormags.com

دسترسی به مطبوعات قدیمی برای خود من همیشه یک دغدغه بوده. آرشیو مطبوعات موجود در اصفهان معمولا ناقص اند و البته مشکل جستجو در آن ها هم وجود دارد. آرشیوهای اینترنتی هم که ناقص تر! اما سایت مجلات نور، تا حدی توانسته پاسخ این نیاز را بدهد. این سایت، در واقع پایگاه تخصصی نشریات علوم انسانی و اسلامی است. تا لحظه ی تنظیم این متن، 35486 شماره از 753 مجله ی فارسی و عربی و انگلیسی در این سایت به ثبت رسیده است! گفتم تا این لحظه به خاطر این که یکی از ویژگی های خوب این سایت به روز رسانی مداوم آن است.
در این سایت از مجلات معروف (مثل کیهان فرهنگی، کتاب ماه، خردنامه همشهری، حکمت و فلسفه، کتاب نقد، چیستا، فارابی، ادبیات داستانی و کیهان کاریکاتور) گرفته تا مجلات دانشگاهی خاص، از مجلات قدیمی (مثل یغما، کیان و سوره) تا جدید، از مجلات عمومی تا تخصصی، از فقه و فلسفه تا ادبیات و تاریخ و جامعه‌شناسی و هنر و حتی تربیت بدنی و خلاصه انواع و اقسام مجلات و مقالات موجود است. یکی دیگر از ویژگی‌های خوب این سایت امکان جستجو در متن مقالات و موجود بودن متن قابل کپی کردن برخی مقالات (علاوه بر تصویر اسکن شده ی صفحات) است.
ابتدای ورود به سایت می توانید با عضویت به صورت رایگان از امکانات سایت استفاده کنید. ولی برای استفاده ی کامل باید حق عضویت کمی بپردازید. (در حد هزار تومان در ماه) این نکته را هم بگویم که یکی دیگر از وجوه متمایزکننده ی این سایت، پاسخ گویی خوب گردانندگان آن است.

دیگر مطالب من در هفته نامه ی جام اصفهان (همین وبلاگ)

دیگر مطالب من در هفته نامه ی جام اصفهان (دیوانه 83)

حقیقت فراموش شده نهی از منکر

چند وقتی است به لطف جناب "محمد مصطفوی" در صفحه ی "فرهنگ و هنر" هفته نامه ی "جام اصفهان" به صاحب امتیازی "جامعه ی اسلامی مهندسین استان اصفهان" و به مدیر مسئولی "رسول حامدیان" و سردبیری "علی تمنایی" قلم می زنم. نوشته ی زیر در شماره ی 682 این هفته نامه در تاریخ سه شنبه، 11 مرداد 1390 به چاپ رسید. تیتر این مطلب در صفحه ی اول این نشریه نیز آمد:

حقیقت فراموش شده ی نهی از منکر

دست ها و صورت مرد نرسیده به اتاق خشک شدند. آفتاب تازه طلوع کرده آن قدر داغ و سوزان بود که آب وضو را در فاصله‌ی چند قدمی بین حوض خانه و اتاق درس مرد بخشکاند. سجاده اش را پهن کرد و حالا که مرور درس آن روز تمام شده بود، به عادت هر روزش شروع کرد به خواندن نماز شکر. تازه سلام نماز را داده بود که سایه ای را در آستانه ی در حس کرد. حاج باقر خدمتکارش بود. گفت: «قبول باشد آقا» حاج باقر قیافه ی متعجبی داشت. 
- ان شاء الله.
- شاگردانتان آمده اند. 
- خب دعوت شان کن بیایند به اتاق. 
- آخر آقا... راستش گفتم شاید بهتر باشد در اتاق پذیرایی منتظر بمانند. 
مرد به چهره ی حاج باقر خیره شد. صدای گفتگو و خنده های طلبه ها از اتاق پذیرایی به گوش می رسید. حاج باقر انگار تحمل نگاه مرد را نداشته باشد، سرش را زیر انداخت و به سرعت گفت:
- چند تا دایره و دمبک شکسته دستشان بود آقا. گفتم این ها حکما وسیله ی درس که نیست. گفتم برسم خدمتتان تا خودتان هر چه صلاح می دانید دیگر...
مرد از لحن صحبت حاج باقر لبخند به چهره اش نشست. همان طور که بلند می شد، گفت:
- برویم حاجی. برویم ببینم چه چیزی تو را این طور متعجب کرده.
وقتی وارد اتاق پذیرایی شدند، پنج طلبه ی جوان به احترام «آقانجفی اصفهانی» از جا بلند شدند. مرد به تک تک شاگردانش سلام کرد و بعد به گوشه ی اتاق نگاه کرد. جایی که چند داریه و دمبک شکسته و پاره شده افتاده بود. طلبه ها به صورت مرد نگاه می کردند. لبخند به چهره هاشان بود و دو تاشان نفس نفس می زدند. مرد که نشست دیگران هم یکی یکی نشستند. حاج باقر هم در آستانه ی در آرام نشست. چند لحظه در سکوت گذشت. یکی از طلبه ها به خود جرئت داد و گفت: 
- آقا، این ها که این جا می بینید نتیجه ی اقامه ی یکی از ضروریات دین است.
مرد سکوت کرد. طلبه ی جوان خطاب به دوستش گفت:
- آقاسید، شما تعریف کن که دیشب چه کردیم.
طلبه ی عمامه سیاه صدایش را صاف کرد و گفت:
- آقا، دیشب در مدرسه نشسته بودیم که خبر آوردند در چند خانه آن طرف تر مدرسه، مجلس عروسی برپاست و در آن جا بساط لهو و لعب پهن کرده اند و دایره و دمبک آورده اند. دیدیم وقتی دین زیر پا گذاشته می شود، سکوت جایز نیست. بحث را رها کردیم و پشت بام به پشت بام به آن خانه رفتیم. داخل آن مجلس فسق و فجور شدیم و مطرب و غیر مطرب را زدیم. آن بساط لهو و لعب را هم جمع کردیم و جلوی چشم خودشان شکستیم تا دیگر در بلاد اسلامی فکر این جور کارها به ذهن‌شان نرسد.
طلبه ی کوتاه قدی از آن طرف با خنده گفت:
- آقا، من اصلا خودم رفتم جلو و به صورت عروس محکم سیلی زدم. 
مرد آرام صورتش را به سمت طلبه چرخاند و در چشم هایش خیره شد. خنده بر لب طلبه خشکید. سعی کرد نگاهش را بدزدد. طلبه ها ساکت شده بودند. مرد هم سرش را پایین انداخته بود و همچنان ساکت بود. طلبه ها انگار که به کار خود شک کرده باشند، دیگر سخن نمی گفتند. حاج باقر مدام به چهره ی مرد و طلبه ها نگاه می کرد. منتظر حرفی بود. 
- حقيقتا نهی از منكر هم همين است كه شما كرديد.
با این جمله ی مرد، لبخند به چهره ی طلبه ها برگشت. مرد سرش را بالا گرفت و به چهره ی طلبه ها نگاه کرد. خشم و ناراحتی در چهره اش خوانده می شد. 
- چندين منكر به نام نهی از منكر مرتكب شديد: اولا که مجلس عروسی بوده، ثانيا شما حق تجسس‏ نداشته‏ايد، ثالثا شما چه حق داشته‏ايد از پشت بام‌های مردم برويد؟ رابعا كی به شما اجازه داده كه برويد زد و خورد كنيد؟
طلبه ها هاج و واج مانده بودند. نمی دانستند چه باید بکنند. به چهره ی یکدیگر نگاه می کردند. طلبه ی کوتاه قد انگار که بخواهد خود را مخفی کند به رفیق کنار دستش چسبید. به یکباره حاج باقر خنده ای کرد و گفت:
- پا شوید. پا شوید که درس امروزتان را هم گرفتید.
و خودش برخاست و از اتاق بیرون رفت. مرد به رفتن حاج باقر نگاه کرد و لبخند محوی زد. بعد برخاست. به آستانه ی در که رسید به سمت طلبه ها برگشت و گفت:
- همین الان بروید و همه ی آن آدم ها را پیدا کنید و حلالیت بطلبید. آقاسید، بعد نماز عصر بیا پیش من که ببینم چه کرده اید.
[برگرفته از کتاب ده گفتار- استاد شهید مرتضی مطهری]

دیگر مطالب من در هفته نامه ی جام اصفهان (همین وبلاگ)

دیگر مطالب من در هفته نامه ی جام اصفهان (دیوانه 83)