همیشه حق در میانه ی باطل هاست که خودنمایی می کند. همیشه در میانه ی اشتباهات است که درست قد راست می کند. راه بهشت از جهنم می گذرد. و پل صراط را روی آتش بنا نهاده اند. اگر ساحره های آوازه خوان نبودند گذر از رودی آرام چه معنایی می داد؟ چه کسی است که دل به ساحره ها نبندد و لعل لب شیرین یار را - که به نسیه می ماند - به بزک های عاریتی ساحران - که به نقد می ماند - نفروشد؟ چه کسی سعادت خواهد یافت.

***

گمان می بری که برگزیده ای. انگار که همه برای تو خودنمایی می کنند. گویی که مرکز جهانی و یا راهی برای رسیدن به عالم ناشناخته ها. اتوپیا. آرمان شهر. و انگار همه روی بر تو می نمایانند تا تو آن ها را بخوانی. راه آن ها را بخواند! یا نه. حتا بالاتر. تو خودت آن آرمان شهری. و انگار همه می خواهند که برگزیده ی تو گردند. برگزیده ی برگزیده. (تو را که برگزیده است؟) شاید تو همان هستی که پیشگویی ها وعده ات را می دادند. و پیرمردی نحیف و رنجور (در نقش پیر دانای دنیا؟) انتظار می کشد تا تو حقیقت را بیابی و او با خیالی راحت در بستر مرگ بیارمد. لابد این حقیقت را که تو برای جنگیدن با اهریمنی بزرگ (اهریمنی ترین اهریمنان. خدای دیوان و ددان) برگزیده شده ای. و این برگزیدگی را نه گریزی هست و نه گزیری. و همه می خواهند آنها را برگزینی تا آنها در کنار برگزیده ی بزرگ (آخرین برگزیده ی تاریخ) آلام و دردهایشان را التیام بخشند. و هر قدرتی را انتظاری هست. کسی چه می داند؟ (وقتی در دریایی وهمی قدم بزنی چه جای محدودیت؟) شاید نیز همه سعی دارند از تو بگریزند. تا تو انتظار بزرگ مبارزه با اهریمن را با آنها تقسیم نکنی. کسی چه می داند در این زمانه و این میانه چه خبر است؟ با چه کس می توان گفت؟ به چه کسی می توان اعتماد کرد؟

***

می خواستم تمام عاشقانه هایم برای تو باشد. امشب چقدر دل تنگم برای یک دل سیر گریه کردن. دوست دارم بروم یک گوشه تنها زار بزنم تا صبح. تا تو. چه بی قرارند دستانم برای رهایی. چه بي قرارند پاهايم براي دويدن. چه بي قرارند اشک هايم براي جاري شدن. چه قدر دلم بي قرار است براي بيرون جهيدن از سينه. چرا اين قدر دوري؟ چرا اين قدر خوبي؟ دوست دارم محکم در آغوشت بگيرم. دوست دارم به پايت بيفتم و تا صبح بر پاهايت سجده کنم. چه خبرشان است اين کلمات؟ چرا همه چيز اين قدر بي قرار است؟ زمان هم. چرا نمي سوزم تا از خاکسترم عاشق ديگري بر خيزد؟ چه بي قرارم امشب. اين رسم زندگي است؟ تو آرام. تو خوب. تو زيبا. من ... تو. فقط تو. تو کجايي و در چه فکري و چه مي کني و اي خوب من. آه. آه از اين دل که کاش نبود و اگر نبود من که بودم؟ امان و صد امان از تو اي دل. بگذار بميرم. عکس مرا ببيني و يادي از من بکني اي مهربان من.

***

اين سه قطعه ي پراکنده را پراکنده نوشته بودم. فکر کردم پس از مدت ها دوري از اين وبلاگ شايد بد نباشد اين ها را اين جا درج کنم. دعا کنيد تا ان شا الله با فواصل زماني کمتري بنويسم.

موفق و مويد باشيد.